کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جواز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
جواز
فرهنگ فارسی معین
(جَ) (اِ.) = گواز: چوبدستی که با آن گاو و خر را رانند.
-
جواز
فرهنگ فارسی معین
(جَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) اجازه دادن ، رخصت دادن . 2 - (اِ.) گذرنامه ، پاسپورت .3 - (مص ل .) گذشتن ، گذشتن از جایی .
-
جواز
فرهنگ فارسی معین
(جُ) (اِ.) 1 - هاون سنگین و چوبین ، مهراس . 2 - چوبی که ستوران را بدان رانند.
-
جستوجو در متن
-
اجازه نامه
فرهنگ فارسی معین
( ~. مِ) [ ع - فا. ] (اِمر.) پروانه ، جواز.
-
فته
فرهنگ فارسی معین
(فَ تِ) (اِ.) = پته : جواز، پروانه .
-
خرگواز
فرهنگ فارسی معین
(خَ) (اِمر.) چوبی که با آن گاو و خر را برانند، جواز، گواز.
-
گواهی نامه
فرهنگ فارسی معین
( ~ . مِ) (اِمر.) 1 - پایان نامة تحصیلی . 2 - جواز رانندگی ماشین .
-
امتیاز
فرهنگ فارسی معین
(اِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) برتری داشتن . 2 - (اِمص .) برتری ، مزیت . 3 - جواز، پروانه .
-
پاسپورت
فرهنگ فارسی معین
(پُ) [ فر. ] ( اِ.) اجازه نامه برای رفت و آمد اشخاص از مملکتی به مملکت دیگر،گذرنامه ، جواز عبور.
-
رخصت
فرهنگ فارسی معین
(رُ صَ) [ ع . رخصة ] 1 - (اِمص .) اجازه ، دستور، اذن . 2 - (اِ.) جواز، پروانه .
-
پروانه
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (اِ.) 1 - نوشته ای رسمی که به دارندة آن اجازة کار معینی را می دهد مثل پروانة وکالت . 2 - جواز، اجازه نامه . 3 - حکم ، فرمان پادشاهان .
-
پته
فرهنگ فارسی معین
(پَ تِ) ( اِ.) 1 - پروانة عبور، جواز. 2 - بندی که در جوی ها درست کنند تا آب را نگه دارد. 3 - کاغذ مقوایی یا مهرة فلزی که به جای پول به کار می رفته . ؛ ~ کسی را روی آب انداختن کنایه از راز کسی را فاش کردن ، رسوا کردن .