کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جمع 2 پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
تقادم
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ ع . ] (اِ.) جمع تقدمه ، پیشکش ، هدیه .
-
فراهم
فرهنگ فارسی معین
(فَ هَ) (ص .) 1 - گردآمده ، جمع شده . 2 - اندوخته شده .
-
اطباق
فرهنگ فارسی معین
( اِ ) [ ع . ] (مص م .) 1 - مطابقه کردن . 2 - برهم نهادن ، جمع شدن برای کاری .
-
اندوخته
فرهنگ فارسی معین
(اَ تِ) (ص مف .) 1 - جمع شده . 2 - پس انداز شده .
-
یاره گیر
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (اِفا.) 1 - باج و خراج گیر. 2 - جمع کنندة محصول .
-
برهم
فرهنگ فارسی معین
(بَ هَ) (ص مر.) 1 - فراهم آمده ، جمع شده . 2 - پریشان ، مضطرب .
-
غر
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (ص .) 1 - شخصی که خصیه اش بزرگ شد. 2 - برآمدگی در اعضا. 3 - جمع کردن باد در دهان برای آن که با قبضة بسته بر آن زنند تا صدا کند.
-
پف
فرهنگ فارسی معین
(پُ) (اِصت .) 1 - بادی که در اثر جمع کردن هوا از دهان به در آید. 2 - آماس ، ورم .
-
طلب
فرهنگ فارسی معین
(طُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - گروه طلب کنندگان . 2 - گروهی که در یک جا جمع شده باشند.
-
اجتماع
فرهنگ فارسی معین
(اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - گرد هم آمدن ، جمع شدن . 2 - مقارنة ماه و آفتاب ، زمانی که ماه و آفتاب در یک برج و یک درجه و یک دقیقه جمع شوند.
-
احبار
فرهنگ فارسی معین
( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جمع حبر؛ 1 - دانشمندان ، علما. 2 - پیشوایان روحانی یهود.
-
استحثاث
فرهنگ فارسی معین
(اِ تِ) [ ع . ] (مص م ) 1 - استخراج . 2 - برانگیختن . 3 - جمع آوری کردن .
-
الفنجیدن
فرهنگ فارسی معین
(اَ فَ دَ) (مص م .) 1 - گرد آوردن ، جمع کردن . 2 - کسب کردن .
-
حشاش
فرهنگ فارسی معین
(حَ شّ) [ ع . ] (ص .) 1 - جمع کننده یا فروشندة علف خشک . 2 - معتاد به حشیش .
-
گردمشت
فرهنگ فارسی معین
(گِ مُ) (ص مر.) 1 - مُشت ، پنجة جمع شده . 2 - قبضه ، قبضة کمان .