کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جمع شدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
جمع آوری
فرهنگ فارسی معین
( ~. وَ) (حامص .) 1 - جمع کردن ، گ رد کردن ، فراهم آوردن . 2 - پیش گیری از انتشار یا گسترش . 3 - نظم دادن به چیزهای آشفته و در هم بر هم .
-
صاحب جمع
فرهنگ فارسی معین
( ~ . جَ) [ ازع . ] (اِ. ص .) 1 - در دورة مغول مأمور تشخیص مالیات و جمع - آوری آن . 2 - در دورة صفویه کسی که مسئول ضبط و تحویل نوعی ازاموال دیوانی بود.
-
جستوجو در متن
-
سپاه شدن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . شُ دَ) (مص ل .) جمع آمدن .
-
تحفل
فرهنگ فارسی معین
(تَ حَ فُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - محفل ساختن ، دور هم جمع شدن . 2 - پُر شدن مجلس از مردم .
-
تجمع
فرهنگ فارسی معین
(تَ جَ مُّ) [ ع . ] (مص ل .) گرد آمدن ، جمع شدن .
-
گرد آمدن
فرهنگ فارسی معین
(گِ. مَ دَ) (مص ل .) جمع شدن ، فراهم آمدن .
-
کورک
فرهنگ فارسی معین
(رَ) (اِ.) تورم و التهاب و قرمزی و جمع شدن چرک در زیر پوست .
-
مجلس کردن
فرهنگ فارسی معین
( ~. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) جمع شدن و گفتگو نمودن .
-
اطباق
فرهنگ فارسی معین
( اِ ) [ ع . ] (مص م .) 1 - مطابقه کردن . 2 - برهم نهادن ، جمع شدن برای کاری .
-
اجتماع
فرهنگ فارسی معین
(اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - گرد هم آمدن ، جمع شدن . 2 - مقارنة ماه و آفتاب ، زمانی که ماه و آفتاب در یک برج و یک درجه و یک دقیقه جمع شوند.
-
اجماع
فرهنگ فارسی معین
( اِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) گرد آمدن ، متفق شدن بر انجام کاری . 2 - (مص م .) جمع کردن . 3 - (اِمص .) در فقه اسلامی به معنی اتفاق کلمة فقها در مسئله ای یا امری .
-
قشعریره
فرهنگ فارسی معین
(قُ عَ رَ یا رِ) [ ع . قشعریرة ] 1 - (مص ل .) ناگاه مو بر بدن خاستن از احساس مکروهی یا از تصور آن . 2 - جمع شدن پوست بدن . 3 - (اِمص .) لرزش ، لرزه ، لرز.
-
محتقن
فرهنگ فارسی معین
(مُ تَ ق ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - بیماری که به حبس بول دچار شود. 2 - بیماری که برای بهبود از بند شدن بول حقنه گیرد. 3 - نسجی که در آن خون زیاد جمع شده باشد، نسجی که خون بیشتری در آن مانده باشد و در نتیجه دچار ازدیاد حجم شده باشد. 4 - جمع شونده ، گرد آین...
-
مشت
فرهنگ فارسی معین
(مُ) [ په . ] (اِ.) پنجة دست که آن را جمع و گره کرده باشند. ؛ ~ نمونة خروار کنایه از: معلوم شدن کیفیت (مرغوبیت یا نامرغوبی ) یک چیز(کل ) از طریق مشاهدة مقداری (جزیی ) از آن به عنوان نمونه .