کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جمعیت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
جمعیت
فرهنگ فارسی معین
(جَ یَّ) [ ع . جمعیة ] (مص ل .) 1 - گرد هم آمدن ، مجتمع شدن . 2 - گروه مردم .
-
واژههای مشابه
-
انفجار جمعیت
فرهنگ فارسی معین
( ~ جَ یَُ) [ ع . ] (اِمر.) اصطلاحاً به رشد سریع جمعیت دنیا پس از انقلاب صنعتی به خصوص بعد از جنگ جهانی دوم گفته می شود.
-
جستوجو در متن
-
انبوهی
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (حامص .) 1 - بسیاری . 2 - کثرت جمعیت .
-
ثلّه
فرهنگ فارسی معین
(ثُ لَّ) [ ع . ] (اِ.) گروه مردم ، جمعیت .
-
فراماسون
فرهنگ فارسی معین
(فِ سُ) [ انگ . ] (اِ.) عضو جمعیت فراماسونری .
-
کوره
فرهنگ فارسی معین
ده ( ~ . دِ) (اِمر.) ده کم جمعیت که چندان آبادی نداشته باشد.
-
توده
فرهنگ فارسی معین
(دِ) (اِ.) 1 - هر چیز روی هم ریخته . 2 - انبوه خلق ، جمعیت مردم .
-
عصبت
فرهنگ فارسی معین
(عُ صْ بَ) [ ع . عصبة ] (اِ.) جمعیت ، جماعت .
-
هنگامه
فرهنگ فارسی معین
(هِ مِ) (اِ.) 1 - جمعیت مردم . 2 - معرکه . 3 - شور و غوغا، داد و فریاد.
-
ازدحام
فرهنگ فارسی معین
(اِ دِ) [ ع . ] (مص ل .) انبوه شدن ، انبوه جمعیت ، مزاحمت ، تزاحم . ج . ازدحامات .
-
خرنبار
فرهنگ فارسی معین
(خَ رَ) (اِمر.) 1 - مجرمی را سوار خر کردن و در اطراف شهرگردانیدن . 2 - جمعیت ، ازدحام مردم .
-
حفل
فرهنگ فارسی معین
(حَ) [ ع . ] (مص ل .) انبوه شدن ، گرد آمدن . 2 - (اِ.) جمعیت ، گروه .
-
گروهک
فرهنگ فارسی معین
(گُ هَ) (اِمصغ .) 1 - گروه کوچک . 2 - حزب یا جمعیت سیاسی کوچک یا بی اهمیت .