کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جمعی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
ابواب جمعی
فرهنگ فارسی معین
( ~ِ جَ) [ ع . ] (ص نسب .) 1 - منسوب به ابواب جمع ؛ دریافت ها و وصولی - های مادر حساب ، دخل ها و دریافت های صاحب جمع . 2 - گروهی که در یک مجموعه کار م ی کنند.
-
جستوجو در متن
-
بنه کن
فرهنگ فارسی معین
( ~. کَ) (اِمر.) حرکت دسته جمعی یک خانواده یا یک دسته از جایی به جایی .
-
پیک نیک
فرهنگ فارسی معین
[ انگ . ] (اِ.) گردش و تفریح دسته - جمعی در بیرون شهر.
-
هردود کشیدن
فرهنگ فارسی معین
(هُ. کِ دَ) (عا.) به طور دسته - جمعی به جایی وارد شدن .
-
اجماعاً
فرهنگ فارسی معین
(اِ عَ نْ) [ ع . ] (ق .) همگی ، دست جمعی .
-
دانسینگ
فرهنگ فارسی معین
(نْ) [ فر. ] (اِ.) مجلس رقص ، جای رقص دسته جمعی .
-
کر
فرهنگ فارسی معین
(کُ رْ) [ فر. ] (اِ.) گروهی آوازه خوان که آواز دسته جمعی اجرا می کنند.
-
کنسرت
فرهنگ فارسی معین
(کُ س ) [ فر. ] (اِ.) برنامه موسیقی که با ارکستر در حضور جمعی نواخته شود.
-
بنیچه
فرهنگ فارسی معین
(بُ چِ یا چَ) (اِمصغ .) (اِ.) 1 - جمعی که دیوانیان بر اصناف حرفت و املاک می بندند، ارزیابی مالیاتی دسته جمعی یک ده و امثال آن . 2 - تعهد اهالی هر ده مبنی بر آماده کردن عده ای سرباز برای حکومت .
-
پنزه
فرهنگ فارسی معین
(پَ زَ یا زِ) [ معر. ] (اِ.) = پنجه . پنجک . فنرج : رقص مخصوص و آن چنان است که جمعی دست یکدیگر را گیرند و با هم برقصند؛ فنزج .
-
تظاهرات
فرهنگ فارسی معین
(تَ هُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جِ تظاهر. 2 - در فارسی به معنای راهپیمایی دسته جمعی .
-
چنداول
فرهنگ فارسی معین
(چَ وُ) (اِ.) = چندول . چندل : جمعی ا ز مردم که در عقب لشکرهای منظم حرکت می کردند؛ حشر، چریک .
-
حاضر غیاب
فرهنگ فارسی معین
( ~. ) [ ع . ] (مص ل .) خواندن نامه های جمعی برای تعیین کسانی که غایبند؛ چنان که معلم شاگردان را و صاحب منصب سربازان را.
-
دانگانه
فرهنگ فارسی معین
(نِ) (اِمر.) 1 - پولی که در یک گردش دسته جمعی از افراد گروه گرفته می شود. 2 - چیزی که یک ششم دانگ بیارزد.