کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جفت و جلا کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
آهن جفت
فرهنگ فارسی معین
( ~. جُ) (اِمر.) گاوآهن .
-
جستوجو در متن
-
جلا
فرهنگ فارسی معین
(جَ) [ ع . جلاء ] (مص م .) 1 - واضح و روشن کردن . 2 - صیقل دادن .
-
جلا
فرهنگ فارسی معین
(جَ) [ ع . ] (مص ل .) کوچ کردن ، از وطن دور شدن ، آوارگی .
-
پرداخت کردن
فرهنگ فارسی معین
( ~. کَ دَ)(مص م .) جلا دادن ، برق انداختن .
-
صیقل
فرهنگ فارسی معین
(صَ یا ص قَ) [ ع . ] (ص .) 1 - آن که شمشیر و مانند آن را بزداید و جلا دهد، جلا دهنده ، زداینده . 2 - در فارسی : زدودگی زنگ از فلزات و مانند آن .
-
متالیک
فرهنگ فارسی معین
(مِ) [ فر. ] (ص .) دارای جلا و درخششی مانند فلز.
-
صیقلی
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ ع - فا. ] (ص نسب .) منسوب به صیقل ، هر چیز زدوده و جلا یافته .
-
صقال
فرهنگ فارسی معین
(ص ) [ ع . ] 1 - (مص م .) زدودن شمشیر و آینه و جز آن ، صیقل زدن . 2 - (اِمص .) زدودگی ، جلا.
-
پرداختن
فرهنگ فارسی معین
(پَ تَ) [ په . ] (مص م .) 1 - ادا کردن ، کارسازی کردن . 2 - جلا دادن . 3 - به انتها رسانیدن .4 - شرح دادن . 5 - خالی کردن ، خلوت کردن . 6 - دور کردن ، جدا کردن . 7 - آهنگ کار کردن ، به کاری دست زدن . 8 - از کاری فارغ شدن . 9 - آماده کردن ، ترتیب دادن...
-
سنباده
فرهنگ فارسی معین
(سُ دِ) [ معر. ] (اِ.) آلومینی است به رنگ های خاکستری ، سرخ یا سیاه و بسیار سخت که برای صیقلی کردن و جلا بخشیدن به فلزات به کار می رود، سمباده و سنباذج نیز گفته می شود.
-
کفش
فرهنگ فارسی معین
(کَ) [ په . ] (اِ.) پاپوش ، نوعی پوشش که پا را محافظت می کند و معمولاً از جنس چرم است . ؛ پا در ~ کسی کردن موجب اذیت و آزار کسی شدن . ؛ پا در یک ~کردن در عقیدة خود پافشاری کردن . ؛ ~پیش پای کسی جفت کردن عذر کسی را خواستن ، رفع مزاحمت کسی را از...
-
داغان کردن
فرهنگ فارسی معین
(کَ دَ) (مص م .) 1 - متفرق کردن ، پریشان ساختن . 2 - خرد کردن . ؛درب و ~ خرد و پریشان کردن .
-
ماست مالی کردن
فرهنگ فارسی معین
(کَ دَ) (حامص .) رفع و رجوع کردن ، لاپوشی کردن .
-
اوراق کردن
فرهنگ فارسی معین
( ~. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) (عا.) 1 - ورق ورق کردن ، اجزای چیزی را از هم جدا کردن . 2 - با ضربه از پای درآوردن ، ناقص کردن . 3 - روحاً و جسماً ذلیل و ناتوان کردن .