کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جسمی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
چگال
فرهنگ فارسی معین
( چَ) (اِ. ص .) 1 - سختی و به هم پیوستگی جسمی . 2 - هر جسمی که ذرات آن در هم فشرده باشد.
-
گرماسنج
فرهنگ فارسی معین
( ~ . سَ) (اِمر.) وسیلة اندازه گیری مقدار گرمایی که دفع ، جذب یا از جسمی به جسمی دیگر منتقل می شود، کالری متر.
-
حجیم
فرهنگ فارسی معین
(حَ) [ ع . ] (ص .) دارای حجم ، جسمی که حجمش زیاد باشد.
-
آلیاژ
فرهنگ فارسی معین
[ فر. ] ( اِ.) جسمی که از ترکیب دو یا چند فلز به وسیلة ذوب کردن ، به دست می آید تا مقاومت آن ها بیشتر گردد.
-
اکسیداسیون
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ فر. ] (اِ.) هر جسمی که از ترکیب شبه فلز با اکسیژن حاصل شود.
-
تکلیس
فرهنگ فارسی معین
(تَ) [ ع . ] (مص م .) آهک مالی کردن ، به جسمی گرما دادن تا مانند آهک شود.
-
جسمانی
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ ع . ] (ص نسب .) منسوب به جسم ، جسمی . مق روحانی .
-
زرنیخ
فرهنگ فارسی معین
(زَ) [ په . ] (اِ.) سولفات ارسنیک ، جسمی است معدنی مرکب از گوگرد و ارسنیک .
-
شیشه
فرهنگ فارسی معین
(ش ) (اِ.) جسمی است شفاف وشکننده و بی شکل که از ذوب کردن سیلیکات به دست می آید.
-
مکعب
فرهنگ فارسی معین
(مُ کَ عَ) [ ع . ] (اِ.) هر جسمی که دارای شش سطح باشد.
-
ملامین
فرهنگ فارسی معین
(مِ) [ انگ . ] (اِ.) جسمی است آلی که با الدئیدفرمیک تشکیل رزینی می دهد که در گرما قالب گیری می شود.
-
آهک
فرهنگ فارسی معین
(هَ)( اِ.) 1 - اکسید کلیسم ،جسمی است سفید، جذب کنندة رطوبت که از پخته شدن سنگ آهک به دست می آید. 2 - نوره ، واجبی .
-
آدم
فرهنگ فارسی معین
(دَ) [ ع . ] ( اِ.)1 - نخستین انسان . 2 - (عا.) نوکر. ؛ ~ خود را شناختن از توانایی جسمی یا خصوصیات روحی کسی آگاه شدن .
-
استوانه
فرهنگ فارسی معین
(اُ تُ نِ) [ په . ] (اِ.) 1 - ستون . 2 - جسمی که در دو سر آن دو دایره موازی یکدیگر باشند.
-
الکتریزه
فرهنگ فارسی معین
(اِ لِ تِ رِ زِ) [ فر. ] (ص .) جسمی یا جرمی که بدان الکتریسیته وارد کنند و یا الکتریسیته را از آن عبور دهند.