کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جسد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
جسد
فرهنگ فارسی معین
(جَ سَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - کالبد، بدن . 2 - در فارسی : جسم انسان مرده . ج . اجساد.
-
جستوجو در متن
-
نعش
فرهنگ فارسی معین
(نَ) [ ع . ] (اِ.) جنازه ، جسد.
-
هخر
فرهنگ فارسی معین
(هِ) (اِ.) قسمت های مایع جسد و مردار.
-
دخمه
فرهنگ فارسی معین
(دَ مِ) (اِ.) سردابه ای که جسد مردگان را در آن نهند.
-
اجساد
فرهنگ فارسی معین
( اَ ) [ ع . ] ( اِ.) جِ جسد؛ بدن ها، تن ها، جسم ها.
-
جنازه
فرهنگ فارسی معین
(جَ یا جِ زِ) [ ع . جنازة ] (اِ.) جسد مرده .
-
کفن
فرهنگ فارسی معین
(کَ) [ ع . ] (مص م .) پوشاندن جسد مرده با کفن .
-
حناط
فرهنگ فارسی معین
(حَ نّ) [ ع . ] (ص .) 1 - آن که جسد مرده را حنوط کند. 2 - گندم فروش .
-
حنوط
فرهنگ فارسی معین
(حَ) [ ع . ] (اِ.) دارویی معطر مانند کافور که پس از غسل میت به جسد می زنند تا دیرتر متلاشی شود.
-
خرقه
فرهنگ فارسی معین
(خِ قِ) [ ع . خرقة ] (اِ.) 1 - جامه ای که از تکه پارچه های گوناگون دوخته شود. 2 - جبة مخصوص درویشان . 3 - (کن .) جسد، تن . 4 - خال . ج . خَرَق . ؛ ~تهی کردن کنایه از: مردن . ؛ ~درانداختن از خود بیرون شدن ، مجرد شدن .
-
ذوجسدین
فرهنگ فارسی معین
(جَ سَ دَ یا دِ) [ ع . ] (ص مر.) 1 - دارند ة جسد. 2 - هر جسمی که مرکب از دو عنصر از عناصر چهارگانه باشد. 3 - سیارة عطارد از آن روی که خانة او جوزا (جسدین یا دوپیکر می باشد).
-
لاشه
فرهنگ فارسی معین
(ش )(اِ.) = لاش : 1 - مردار، لاشه ، جسد. 2 - پست ، زبون . 3 - تاراج ، غارت . 4 - مجازاً سند مالی باطل شده که از اعتبار ساقط یا پرداخت شده .