کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جریان را عوض کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
تهویه
فرهنگ فارسی معین
(تَ یِ) [ ع . تهویة ] (مص م .) هوا را عوض کردن ، خنک کردن هوا.
-
تعویض
فرهنگ فارسی معین
(تَ) [ ع . ] (مص م .) بدل کردن ، عوض کردن . ؛ ~روغنی جایی که روغن موتور، فیلتر هوا و مانند آن را در ماشین عوض می کنند.
-
استبدال
فرهنگ فارسی معین
(اِ تِ) [ ع . ] (مص م .)1 - عوض کردن ، بدل نمودن . 2 - چیزی را به جای چیزی دیگر خواستن .
-
مبادله
فرهنگ فارسی معین
(مُ دِ لِ یا لَ) [ ع . مبادلة ] (مص م .) دو چیز را با هم عوض کردن .
-
تبادل
فرهنگ فارسی معین
(تَ دُ) [ ع . ] (مص م .) معاوضه ، عوض و بدل کردن .
-
دگش
فرهنگ فارسی معین
(دَ گِ) [ تر. ] (اِ.) عوض کردن .
-
جا
فرهنگ فارسی معین
زدن (زَ دَ) (مص م .) 1 - جنس بدلی یا نامرغوب را به جای مرغوب و اصلی به کسی دادن یا فروختن ، قالب کردن . 2 - از ترس ، نظر و تصمیم خود را عوض کردن . 3 - کسی را به جای دیگری معرفی کردن .
-
معاوضه
فرهنگ فارسی معین
(مُ وَ ضَ یا وِ ض ) [ ع . معاوضة ] 1 - (مص م .) با هم عوض کردن . 2 - (اِمص .) تبدیل ، تعویض .
-
رومی خو
فرهنگ فارسی معین
(ص مر.) کسی که در صورت لزوم خوی و خصلت خود را عوض می کند.
-
یام
فرهنگ فارسی معین
(اِ.)1 - اسب قاصد، پیک . 2 - جایی که اسب پیک را با اسب تازه نفس عوض می کردند.
-
اسکدار
فرهنگ فارسی معین
(اَ کُ) [ معر. ] (اِمر.) 1 - قاصد، پیک ، نامه بر. 2 - کیسه ای که قاصدها نامه ها را در آن می گذاشتند. 3 - منزلی که در آن نامه بر یا پیک ، اسب خود را عوض می کرد.
-
سنجیدن
فرهنگ فارسی معین
(سَ دَ) (مص م .) 1 - وزن کردن ، اندازه گرفتن . 2 - ارزش چیزی را تعیین کردن . 3 - چیزی را با چیزی مقایسه کردن .
-
رس
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ ع . ] (مص م .) 1 - بند کردن و بازداشتن کسی را. 2 - اصلاح کردن میان قومی را. 3 - افساد کردن (از اضداد است ) 4 - چاه کندن . 5 - در زیر خاک پنهان کردن چیزی را. 6 - در گور کردن مرده را. 7 - دانستن امور قوم و خبر آن ها.
-
ابدال
فرهنگ فارسی معین
( اِ ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - عوض و بدل کردن . 2 - قرار دادن حرفی به جای حرفی دیگر برای دفع ثقل و سنگینی . 3 - یکی از اقسام نه گانة وقف مستعمل چون تبدیل تاء به هاء در رحمت و رحمه .
-
زیر
فرهنگ فارسی معین
[ په . ] (ق .) 1 - پایین . 2 - صدای نازک . ؛~ بار رفتن کار یا وضع سختی را پذیرفتن . ؛~ پا گذاشتن بی اعتنایی کردن ، اهمیت ندادن . ؛ ~ چیزی را زدن آن را انکار کردن . ؛~سیبلی رد کردن نادیده گرفتن .