کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جرح و تعدیل کننده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
بالنده
فرهنگ فارسی معین
(لَ دِ) (ص فا.) نمو کننده ، نشو و نما - کننده .
-
مناجی
فرهنگ فارسی معین
(مُ) [ ع . ] (اِ فا.) مناجات کننده ، راز و نیاز کننده .
-
متعامل
فرهنگ فارسی معین
(مُ تَ مِ) [ ع . ] (اِفا.) معامله کننده ؛ داد و ستد کننده .
-
مداح
فرهنگ فارسی معین
(مَ دّ) [ ع . ] (ص .) بسیار ستایش کننده و مدح کننده .
-
شکر
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) پسوندی که معنای شکار کننده و نابود کننده می دهد، مانند: دشمن شکر.
-
نایح
فرهنگ فارسی معین
(یِ) [ ع . نائح ] (اِفا.) زن نوحه کننده و زاری کننده بر شوی ، ج . نوح .
-
منتهک
فرهنگ فارسی معین
(مُ تَ هِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - زشت کننده . 2 - آلوده کنندة ناموس کسی . 3 - مانده و فرسوده و لاغر کننده .
-
عارض
فرهنگ فارسی معین
(رِ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) عرض کننده . 2 - سالار، لشکر و سپاه . 3 - شکایت کننده ، شاکی . 4 - (اِ.) چهره ، رخسار. 5 - پیشامد، حادثه .
-
منقش
فرهنگ فارسی معین
(مُ نَ قِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - نقش کننده . 2 - کنده کاری کننده (بر نگین و جز آن ).
-
منافر
فرهنگ فارسی معین
(مُ فِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - داوری کننده با دیگری در حسب و نسب . 2 - افتخار کننده . 3 - در فارسی : رماننده ، نافر؛ مق . ملائم .
-
مبادی
فرهنگ فارسی معین
(مُ) [ ع . مبادی ] (اِفا.) آشکار کننده ، ظاهر کننده . ؛ ~ آداب کسی که رسوم و آداب را در معاشرت مراعات کند.
-
مزکی
فرهنگ فارسی معین
(مُ زَ کّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - پاک کننده ، پاکیزه کننده . 2 - معرف ، شناساننده . 3 - آنکه شاهدان عادل را تزکیه و آنها را به پاکی و پارسایی توصیف کند.
-
عذول
فرهنگ فارسی معین
(عَ) [ ع . ] (ص فا.)عیب جو و سرزنش - کننده .
-
ناضر
فرهنگ فارسی معین
(ض ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) تر و تازه کننده . 2 - بسیار سبز.
-
وصاف
فرهنگ فارسی معین
(وَ صّ) [ ع . ] (ص .) وصف کننده ، شناسنده وصف و بیان حال .