کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جاه جاه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
کلاه گوشه
فرهنگ فارسی معین
( ~ . ش ) (ص مر.) حشمت ، جاه و جلال .
-
شوکت
فرهنگ فارسی معین
(شَ کَ) [ ع . شوکة ] (اِمص .) بزرگواری ، جاه و جلال .
-
کلاه و کمر
فرهنگ فارسی معین
(کُ هُ کَ مَ) (اِمر.) کنایه از: جاه و مقام .
-
پنج نوبت زدن
فرهنگ فارسی معین
( ~. زَ دَ) [ فا - ع . ] (مص ل .) اظهار جاه و سلطنت کردن .
-
احتشام
فرهنگ فارسی معین
(اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) حشمت و بزرگی یافتن . 2 - (اِ.) جاه و جلال .
-
موجه
فرهنگ فارسی معین
(مُ وَ جَّ هْ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - پسندیده ، مقبول . 2 - صاحب جاه و مقام .
-
وجیه
فرهنگ فارسی معین
(وَ) [ ع . ] (ص .) 1 - نیکورو، زیبا. ج . وجهاء. 2 - صاحب قدر و جاه .
-
تمکن
فرهنگ فارسی معین
(تَ مَ کُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - جاگیر شدن . 2 - دارای جاه و مقام شدن . 3 - توانا شدن .
-
دنگ و فنگ
فرهنگ فارسی معین
(دَ گُ فَ) (اِمر.) (عا.) 1 - رفت و آمد، بیا و برو. 2 - تجمل ، جاه و جلال .
-
دولت
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ ع . ] (اِ.) 1 - حکومت ، سلطنت ، هیئت وزیران . 2 - سعادت ، طالع . 3 - جاه ، مکنت . 4 - مدد، کمک .
-
کار و کیا
فرهنگ فارسی معین
(رُ) (اِمر.) 1 - کار، عمل . 2 - امیری ، پادشاهی ، تسلط . 3 - جاه و جلال ، شأن و مقام .
-
بالا
فرهنگ فارسی معین
(ص فا.) 1 - بالنده ، نمو کننده . 2 - زبر، فوق . 3 - بلندی ، ارتفاع . 4 - طول ، درازا. 5 - پشته ، تپه . 6 - قد و قامت . ؛ ~ بالاها پریدن کنایه از: بسیار جاه طلب بودن .
-
قارون
فرهنگ فارسی معین
[ معر. ] 1 - (اِ.) طبق روایات ، یکی از افراد بنی اسراییل (بعضی او را پسرعم حضرت موسی می دانند). وی جاه طلب و بخیل و حسود بود و همواره کار بنی اسراییل را آشفته و بی سامان می کرد. وی دارای ثروتی فراوان بود. 2 - (ص .) (کن .) کسی که دارای مال فراوان باشد...