کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جان را کوشیدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جان دار
فرهنگ فارسی معین
(ص فا.) 1 - زنده ، موجود زنده . 2 - قادر، توانا.
-
جان دارو
فرهنگ فارسی معین
(اِمر.) نوشدارو، داروی جان بخش .
-
جان سپار
فرهنگ فارسی معین
(سَ یا س ) (ص فا.) فدایی .
-
جان سپاری
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (حامص .) فداکاری .
-
جان سختی
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (حامص .) استقامت در مشقات .
-
جان فزا
فرهنگ فارسی معین
(ی ) (فَ) (ص فا.) 1 - افزایندة جان ، آن چه که موجب نشاط روان شود. 2 - آب حیات ، آب زندگانی .
-
خشک جان
فرهنگ فارسی معین
(خُ) (اِمر.) 1 - بی هنر، بی فضل . 2 - بی خبر از عشق .
-
سخت جان
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (ص مر.) 1 - پُرطاقت . 2 - خسیس .
-
سگ جان
فرهنگ فارسی معین
(سَ) (کن .) پُرطاقت ، مقاوم .
-
گران جان
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (ص مر.) 1 - سخت جان . 2 - پست ، دون .
-
از جان گذشته
فرهنگ فارسی معین
( ~. گُ ذَ تِ) (ص مر.) آن که برای مردن و کشته شدن آماده است .
-
جان بر کف
فرهنگ فارسی معین
(بَ کَ) [ فا - ع . ] (ص .) ویژگی آن که در راه آرمان یا رسیدن به هدف حتی از جان خود می گذرد.
-
جان به سر شدن
فرهنگ فارسی معین
(بِ. سَ. شُ دَ) (مص ل .) 1 - سخت بی تاب شدن . 2 - به حال مرگ افتادن .