کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جانشین پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
جانشین
فرهنگ فارسی معین
(نِ) (ص فا.) 1 - قائم مقام . 2 - ولیعهد.
-
جستوجو در متن
-
استخلاف
فرهنگ فارسی معین
(اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) جانشین ساختن ، جانشین کردن .
-
علی البدل
فرهنگ فارسی معین
(عَ لَ لْ بَ دَ) [ ازع . ] (ص مر.) کسی که در کمیته یا هیأتی جانشین دیگری گردد، جانشین .
-
بدیل
فرهنگ فارسی معین
(بَ) [ ع . ] ( اِ.) عوض ، جانشین .
-
تخلیف
فرهنگ فارسی معین
(تَ) [ ع . ] (مص م .) کسی را جانشین خود قرار دادن .
-
منوب
فرهنگ فارسی معین
(مَ) [ ع . ] (اِمف .) کسی که در کاری نایب و جانشین دیگری شده .
-
مناب
فرهنگ فارسی معین
(مَ) [ ع . ] (مص ل .) نیابت کردن ، جانشین کسی شدن .
-
نیابت داشتن
فرهنگ فارسی معین
( ~. تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) نایب بودن ، جانشین بودن .
-
قایم مقام
فرهنگ فارسی معین
( ~ . مَ) [ ع . قائم مقام ] (اِمر.) جانشین .
-
عاقب
فرهنگ فارسی معین
(ق ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - از پی آینده . 2 - جانشین ، قائم مقام .
-
معقب
فرهنگ فارسی معین
(مُ عَ قَّ) [ ع . ] (اِمف .) آن که جانشین و اولاد داشته باشد. مق بلاعقب .
-
مخلف
فرهنگ فارسی معین
(مُ لِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - آن که کسی را جانشین خود کند، جانشین کننده . 2 - آن که وعدة خلاف کند. 3 - در فارسی : کبوتر بچه ای که پر بر پایش رسته باشد. 4 - پسر خوش شکل .
-
بدل
فرهنگ فارسی معین
(بَ دَ) [ ع . ] ( اِ.) 1 - هر چیزی که به جای دیگری واقع شود. 2 - عوض ، جانشین . ج . بُدلا.
-
خلف
فرهنگ فارسی معین
(خَ لَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جانشین ، بازمانده . 2 - فرزند، فرزند شایسته . ج . اخلاف .