کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جام پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
جام
فرهنگ فارسی معین
[ په . ] (اِ.) 1 - پیاله ، ساغر. 2 - هر یک از صفحات بزرگ و برش نخوردة آیینه یا شیشه . 3 - جایزه ای که در مسابقات ورزشی به برندگان داده می شود. ؛~ جهانی مجموعه مسابقاتی که معمولاً در یک رشتة ورزشی میان تیم های برگزیده از قاره های مختلف برگزار می شود...
-
واژههای مشابه
-
جام جم
فرهنگ فارسی معین
(مِ جَ) (اِمر.) جام گیتی نما، جام جهان نما. جامی که جمشید چهارمین پادشاه پیشدادی اختراع کرد و در آن اوضاع جهان را مشاهده می کرد، این جام بعدها به کیخسرو و دارا رسید. در عرفان از این جام به دل تعبیر می شود.
-
جام زدن
فرهنگ فارسی معین
(زَ دَ) (مص ل .) شراب خوردن .
-
جام نمودن
فرهنگ فارسی معین
(نِ دَ) (مص ل .) وعدة عشرت دادن ، سرِ دوستی داشتن .
-
جستوجو در متن
-
ساغر
فرهنگ فارسی معین
(غَ) (اِ.) پیالة شرابخواری ، جام .
-
صواع
فرهنگ فارسی معین
(ص ) [ ع . ] (اِ.) جام ، پیمانه .
-
منغر
فرهنگ فارسی معین
(مُ غُ) (اِ.) جام بزرگ .
-
نصفی
فرهنگ فارسی معین
(نِ فِ) (اِ.) نوعی جام شراب .
-
دردآشام
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (ص فا.) آن که جام باده را تا ته بنوشد.
-
دوگانه
فرهنگ فارسی معین
(دُ نِ) (اِ.) دو جام شراب که پیاپی خورند.
-
اکواب
فرهنگ فارسی معین
( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ کوب ؛ جام ها، کوزه های بی دسته .
-
تکوک
فرهنگ فارسی معین
(تَ) (اِ.) جام ، ظرفی ساخته شده از طلا و نقره که در آن شراب نوشند.
-
شربتی
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) [ ع - فا. ] (اِمر.) 1 - پیاله ، جام . 2 - ریسمانی بسیار باریک و نازک .