کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جابه جا شدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
جابه جا شدن
فرهنگ فارسی معین
(بِ. شُ دَ) (مص ل .) 1 - نقل مکان کردن . 2 - از محل خود خارج شدن استخوان .
-
جستوجو در متن
-
رخت گرداندن
فرهنگ فارسی معین
( ~. گَ دَ) (مص ل .) جابه جا شدن ، نقلِ مکان کردن .
-
منقول
فرهنگ فارسی معین
(مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - نقل شده ، روایت شده . 2 - مالی که قابل حرکت و جابه جا شدن باشد.
-
جا افتادن
فرهنگ فارسی معین
(اُ دَ) (مص ل .) 1 - با محیط یا شغل تازه سازگار شدن . 2 - در جای خود قرار گرفتن استخوان جابه جا شده . 3 - خوب پخته شدن غذا، به ویژه آش و مانند آن . 4 - با تجربه شدن ، به کمال رسیدن .
-
دررفتن
فرهنگ فارسی معین
(دَ .رَ تَ) (مص ل .) (عا.) 1 - گریختن . 2 - گسیختن . 3 - از انجام کاری شانه خالی کردن . 4 - در انجام معامله ای به توافق رسیدن . 5 - جابه جا شدن مفاصل در اثر ضربه .
-
بر
فرهنگ فارسی معین
(بُ) 1 - ریشة فعل «بریدن » 2 - عمل جدا کردن ورق های بازی . 3 - (ص فا.) در ترکیب به معنی «برنده » آید: چوب بر، آهن بر. ؛~خوردن جابه جا و در هم آمیخته شدن کارها یا ورق های بازی .