کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تَبَسَّمَ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
تبسم
فرهنگ فارسی معین
(تَ بَ سُّ) [ ع . ] (مص ل .) لبخند زدن .
-
واژههای همآوا
-
تبسم
فرهنگ فارسی معین
(تَ بَ سُّ) [ ع . ] (مص ل .) لبخند زدن .
-
جستوجو در متن
-
نوش خند
فرهنگ فارسی معین
(خَ) (اِمر.) تبسم ، شکرخند.
-
شکرخند
فرهنگ فارسی معین
( ~ . خَ) 1 - (اِمر.) تبسم . 2 - (ص فا.) معشوقی که دارای تبسم شیرین است .
-
مبسام
فرهنگ فارسی معین
(مِ) [ ع . ] (ص .) مرد بسیار تبسم .
-
مبتسم
فرهنگ فارسی معین
(مُ تَ س ) [ ع . ] (اِفا.) تبسم کننده .
-
مبسم
فرهنگ فارسی معین
(مَ سَ) [ ع . ] (مص ل .) تبسم کردن .
-
لب شیرین کردن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . کَ دَ) (مص ل .) تبسم کردن ، شکرخند زدن .
-
لبخند
فرهنگ فارسی معین
( ~ . خَ) (اِ.) خندة کوتاهی که تنها موجب حرکت لب هامی شود، تبسم .
-
ابتسام
فرهنگ فارسی معین
(اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) لبخند زدن ، تبسم کردن . 2 - (اِمص .) شکرخند، لبخنده .