کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
لابلا
فرهنگ فارسی معین
(بِ) (ص مر.) تو در تو.
-
التفاف
فرهنگ فارسی معین
(اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) درهم پیچیدن ، درهم شدن ، تو در تو شدن .
-
لابرلا
فرهنگ فارسی معین
(بَ) 1 - (ص مر.) تو بر تو. 2 - (اِمر.) نام نوعی حلوا.
-
دارت
فرهنگ فارسی معین
(رْ) [ انگ . ] (اِ.) اسباب ورزش و بازی به صورت صفحه ای با دایره های تو در تو (یا شماره ) که توسط پیکانی از فاصله ای معین به سوی صفحه نشانه گیری می کنند.
-
ویحک
فرهنگ فارسی معین
(وِ یا وَ حَ) [ ع . ] (شب جم .) افسوس بر تو، خوشا بر تو، کلمه ای است که در مقام ترحم گفته می شود.
-
مطبق
فرهنگ فارسی معین
(مُ طَ بَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - تو در تو، طبقه طبقه . 2 - سرپوش دار شده . 3 - (اِ.) نوعی پارچه .
-
پوک
فرهنگ فارسی معین
(ص .) هر چیز تو خالی ، میان تهی .
-
آنچت
فرهنگ فارسی معین
(چِ) (اِ اشاره مر + ضم .) مخفف آن چه تو را.
-
احسنت
فرهنگ فارسی معین
(اَ سَ) [ ع . ] (شب جم .) آفرین (بر تو، شما).
-
ات
فرهنگ فارسی معین
( اَ) (ضم متصل .) ضمیر متصل دوم شخص مفرد، مفعولی و اضافی در آخر کلمه : گفتمت (تو را گفتم )، کتابت : کتاب تو.
-
چهارشنبه سوری
فرهنگ فارسی معین
( ~. شَ بِ) (اِمر.) غروب آخرین سه شنبه سال که در آن شب معمولاً هفت بوته آتش درست می کنند و به ترتیب از روی آن می پرند و می گویند: سرخی تو از من زردی من از تو.
-
بوش
فرهنگ فارسی معین
[ فر. ] (اِ.) قطعة استوانه ای تو خالی که میله یا محوری در آن می چرخد.
-
تویی
فرهنگ فارسی معین
1 - (ص نسب .) ویژگی آن چیزی که در تو یا داخل قرار می گیرد. 2 - (اِ.) تیوپ .
-
ویک
فرهنگ فارسی معین
(وَ) [ ع . ] (شب جم .) وای بر تو، کلمه ای است که در هنگام ندبه و زاری گفته می شود.
-
لویه
فرهنگ فارسی معین
(یَ یا یِ) (اِ.) هر تا از پارچه و لباس ، لای ، تاه ، تو.