کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
توهین پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
توهین
فرهنگ فارسی معین
(تُ) [ ع . ] (مص م .) 1 - خوار کردن ، خوار داشتن . 2 - سُست کردن .
-
جستوجو در متن
-
اهانت
فرهنگ فارسی معین
(اِ نَ) [ ع . اهانة ] (مص م .) توهین کردن ، تحقیر کردن .
-
تفو
فرهنگ فارسی معین
(تُ) (اِ.) 1 - آب دهان . 2 - برای تحقیر و توهین به کسی یا چیزی گویند.
-
دکه
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ ع . دکة ] 1 - دکان کوچک . 2 - از ادات تمسخر و توهین .
-
دکیسه
فرهنگ فارسی معین
(دَ کّ س ) (ا ِ صت .) (عا.) از ادات تمسخر و توهین .
-
زنیکه
فرهنگ فارسی معین
(زِ کِ) (اِمصغ .) (عا.) = زنکه : برای تحقیر و توهین زن گویند.
-
مردکه
فرهنگ فارسی معین
(مَ دِ کِ) (اِمصغ .) = مرتیکه : مردک ، برای توهین و تحقیر به کار می رود.
-
چلغوز
فرهنگ فارسی معین
(چَ) = چلقوز: 1 - (اِ.) فضلة مرغ خانگی ، کبوتر و مانند آن ها. 2 - (عا.) برای توهین و تحقیر به افراد گفته می شود.
-
حیف
فرهنگ فارسی معین
(حِ) [ ع . ] (اِمص .) 1 - ظلم ، جور. 2 - افسوس ، دریغ . ؛~ِ نان نوعی توهین دربارة کسی که آن قدر نالایق است که لیاقت نان خوردن هم ندارد.
-
دوئل
فرهنگ فارسی معین
(دُ ئِ) [ فر . ] (اِ.) جنگ تن به تن بین دو تن به تلافی توهین و اعادة حیثیت .
-
لاسبیلی درکردن
فرهنگ فارسی معین
(س ِ دَ. کَ دَ) (مص م .) (عا.) سخنان توهین آمیز طرف یا اعتراض او را جواب ندادن .
-
مرتیکه
فرهنگ فارسی معین
(مَ کِ) (اِ.) (عا.) = مردیکه : مرد (در مقام تحقیر و توهین به کار می رود).
-
معنی دار
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (ص فا.) 1 - دارای معنی ، دارندة مفهوم . 2 - حاکی از مفهومی خاص (استهزاء، توهین ، فهم مطلب و غیره ).
-
بیا
فرهنگ فارسی معین
1 - فعل امر از آمدن . 2 - (شب جم .) موافقت ، همراهی کن ، ملاحظه کن . 3 - (عا.) برای تحقیر و توهین معمولاً با نشان دادن انگشت شست .