کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تن دادن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
تن تن
فرهنگ فارسی معین
(تَ تَ) (اِمر.) 1 - وزن اجزای آواز موسیقی . 2 - از ارکان تقطیع . 3 - نغمه ، سرود.
-
پنج تن
فرهنگ فارسی معین
( ~. تَ) (اِمر.) پنج تن آل عبا، خمسه آل عبا، خمسة طیبه : مراد محمد رسول الله (ص )، علی (ع )، فاطمه (س )، حسن (ع )، حسین (ع ) است .
-
تن زدن
فرهنگ فارسی معین
(تَ. زَ دَ) (مص ل .) 1 - خاموش شدن ، سکوت کردن . 2 - خودداری کردن ، امتناع کردن .
-
تن آسان
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (ص مر.) 1 - آسوده ، مرفه . 2 - تن درست ، سالم . 3 - تن پرور، خوش گذران .
-
تن آسانی
فرهنگ فارسی معین
(تَ) (حامص .) 1 - آسودگی ، رفاه . 2 - تندرستی . 3 - خوشگذرانی ، تن پروری .
-
تن بها
فرهنگ فارسی معین
(تَ. بَ) (اِمر.) پولی که کسی برای آزاد شدن کسی دیگر از زندان در صندوق دادگستری گذارد؛ وجه الکفاله .
-
تن پرور
فرهنگ فارسی معین
(تَ. پَ وَ) (ص فا.)تن آسا، خوش - گذران .
-
تن پوش
فرهنگ فارسی معین
(تَ) (اِمر.) لباس و جامه .
-
رویین تن
فرهنگ فارسی معین
(تَ) (ص مر.)کسی که بدنی نیرومند و آسیب ناپذیر دارد.
-
ساده تن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . تَ) (ص مر.) 1 - پاکیزه تن . 2 - امرد.
-
سیم تن
فرهنگ فارسی معین
(تَ) (ص مر.) کسی که تنِ سفید دارد.
-
جستوجو در متن
-
پیراهن
فرهنگ فارسی معین
(هَ) [ په . ] (اِ.) تن پوش ، لباس . ؛ ~عثمان کردن بهانه کردن ، دستاویز قرار دادن . ؛~ بیشتر پاره کردن کنایه از: سن و تجربة بیشتر داشتن .
-
رفتن
فرهنگ فارسی معین
(رَ تَ) [ په . ] (مص ل .) 1 - روان شدن ، حرک ت کردن . 2 - کوچ کردن ، رحلت کردن . 3 - گذش تن ، سپری شدن . 4 - مردن . 5 - تأثیر کردن . 6 - شدن ، گذشتن . 7 - صورت پذیرفتن ، انجام گرفتن . 9 - (عا.) شبیه بودن . 10 - بی حال شدن . 11 - انجام دادن . 12 - ...
-
غسل
فرهنگ فارسی معین
(غُ سْ) [ ع . ] (اِمص .) 1 - شستشو دادن با آب . 2 - شستشوی تن طبق آیین شرع . ؛~ ارتماسی فرو بردن تمام بدن یک مرتبه در آب . ؛~ ترتیبی شستن اعضای بدن به تدریج . بدین طریق که ابتدا سر و گردن و بعد نیمة راست بدن و سپس نیمة چپ آن شسته شود.