کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تن تن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تن تن
فرهنگ فارسی معین
(تَ تَ) (اِمر.) 1 - وزن اجزای آواز موسیقی . 2 - از ارکان تقطیع . 3 - نغمه ، سرود.
-
جستوجو در متن
-
ریشاریش
فرهنگ فارسی معین
(ق مر.) جنگ تن به تن .
-
دوئل
فرهنگ فارسی معین
(دُ ئِ) [ فر . ] (اِ.) جنگ تن به تن بین دو تن به تلافی توهین و اعادة حیثیت .
-
کاغه
فرهنگ فارسی معین
(غِ) (ص .) تن زده ، اباکرده .
-
رخت کن
فرهنگ فارسی معین
( ~. کَ) (اِمر.) اتاقی که در آن لباس از تن درآورند و در جارختی گذارند، جایی از گرمابه که در آن لباس ها را از تن درآورند.
-
جهار
فرهنگ فارسی معین
(جِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - آشکار کردن . 2 - بلند کردن آواز. 3 - کسی را رویارو و بی حجاب دیدن . 4 - جنگ تن به تن کردن . 5 - آشکارا.
-
آهن پوش
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (ص مر.) کسی که زره آهنین به تن دارد.
-
ابدان
فرهنگ فارسی معین
( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ بدن ؛ بدن ها، تن ها.
-
اجسام
فرهنگ فارسی معین
( اَ ) [ ع . ] ( اِ.) جِ جسم ؛ تن ها، کالبدها.
-
احدی
فرهنگ فارسی معین
(اَ حَ) [ ع - فا. ] (مبهم )یک تن ، هیچکس ، کسی .
-
پولادپوش
فرهنگ فارسی معین
(ص فا.) مرد جنگی ، آن که زره بر تن کند.
-
تنبل
فرهنگ فارسی معین
(تَ بَ) (ص .) تن پرور، کاهل .
-
جثه
فرهنگ فارسی معین
(جُ ثِّ) [ ع . جثة ] (اِ.) بدن ، تن .
-
رفاه
فرهنگ فارسی معین
(رَ) [ ع . ] (اِمص .) آسودگی ، تن آسانی .