کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تنگ تنگ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تنگ تنگ
فرهنگ فارسی معین
(تَ. تَ) (ق .) بار بار، بسیار زیاد.
-
جستوجو در متن
-
تضییق
فرهنگ فارسی معین
(تَ) [ ع . ] (مص م .) تنگ کردن ، تنگ گرفتن .
-
اعسار
فرهنگ فارسی معین
( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) تنگ دست شدن . 2 - ( اِمص .) تنگ دستی .
-
چفت
فرهنگ فارسی معین
(چُ) 1 - (ص .) تنگ و چسبان ؛ مق . فراخ گشاد. 2 - (اِ.) جامة تنگ و چسبان .
-
چسبان
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (ص .) بسیار تنگ ، کیپ .
-
سیاه چال
فرهنگ فارسی معین
(اِمر.) زندان تنگ و تاریک .
-
اضیق
فرهنگ فارسی معین
(اَ ض ِ) [ ع . ] (ص تف .) تنگ تر، دشوارتر.
-
بجان آمدن
فرهنگ فارسی معین
(بِ. مَ دَ) (مص ل .) به تنگ آمدن .
-
بخل
فرهنگ فارسی معین
(بُ) [ ع . ] ( اِ.) تنگ چشمی ، خسُت .
-
باخل
فرهنگ فارسی معین
(خِ) [ ع . ] (ص .) گرسنه چشم ، تنگ چشم .
-
تنگاتنگ
فرهنگ فارسی معین
(تَ. تَ) (ص مر.) بسیار نزدیک و بدون فاصله ، بسیار تنگ .
-
تنگنا
فرهنگ فارسی معین
(تَ) (اِمر.) 1 - تنگی ، ضیق . 2 - جای تنگ .
-
زبرتنگ
فرهنگ فارسی معین
(اِمر.) = برتنگ : تنگی که بر بالای اسب بندند؛ مق . زیر تنگ .
-
ضیق
فرهنگ فارسی معین
(ضَ یِ) [ ع . ] (ص .) تنگ . مق وسیع .