کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تنگ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تنگ
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (اِ.) 1 - لنگة بار، عدل ، جوال . 2 - تسمه ای که به کمر اسب یا الاغ بندند. 3 - آن چه که بدان چیزهایی را تحت فشار قرار دهند مانند قید صحافی . 4 - بار، حمل .
-
تنگ
فرهنگ فارسی معین
(تُ) (اِ.) کوزه ای از جنس سفال یا بلور که قسمت پایین آن بزرگ و بالای آن تنگ و باریک باشد.
-
تنگ
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ په . ] 1 - (ص .) باریک ، کم عرض . 2 - جایی که کسی یا چیزی به دشواری در آن جا گیرد. 3 - (اِ.) دره .
-
تنگ
فرهنگ فارسی معین
( تَ ) (ص .) 1 - بسیار نزدیک ، چسبان . 2 - نایاب .
-
واژههای مشابه
-
تنگ تنگ
فرهنگ فارسی معین
(تَ. تَ) (ق .) بار بار، بسیار زیاد.
-
تنگ آمدن
فرهنگ فارسی معین
( ~. مَ دَ) (مص ل .) 1 - خسته شدن ، درمانده شدن . 2 - دلگیر شدن . 3 - نزدیک شدن .
-
تنگ چشمی
فرهنگ فارسی معین
( ~. چَ) (اِمص .) بُخل ، حسادت .
-
تنگ داشتن
فرهنگ فارسی معین
( ~. تَ) (مص ل .) بر کسی سخت گرفتن .
-
تنگ چشم
فرهنگ فارسی معین
( ~. چَ یا چِ) (ص مر.) بخیل ، ممسک .
-
تنگ حال
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (ص .) نادار، بی بضاعت .
-
تنگ سالی
فرهنگ فارسی معین
(تَ) (حامص .) خشک سالی ، کمیابی و گرانی ارزاق .
-
چشم تنگ
فرهنگ فارسی معین
( ~. تَ) (ص مر.) 1 - بخیل . 2 - حسود.
-
دست تنگ
فرهنگ فارسی معین
( ~. تَ) (ص مر.) تنگدست ، فقیر.
-
دل تنگ
فرهنگ فارسی معین
( ~. تَ) (ص .) اندوهیگن ، آزرده ، ناخوشایند، افسرده .