کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تنبلی و بی حالی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
وارفتگی
فرهنگ فارسی معین
(رَ تِ) (حامص .) 1 - از هم پاشیدگی . 2 - سُستی ، بی حالی .
-
مستحیل
فرهنگ فارسی معین
(مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) سخن محال ، امری که محال و غیر ممکن باشد، از حالی به حالی درآینده .
-
بلغم
فرهنگ فارسی معین
(بَ غَ) ( اِ.) 1 - ترشحات لزج سلول های بدن . 2 - از اخلاط چهارگانة بدن در طب قدیم که غلبة آن سُستی و بی حالی می آورد.
-
آشفتگی
فرهنگ فارسی معین
(شُ تِ) (حامص .) 1 - شوریدگی پریشان حالی . 2 - هرج و مرج . 3 - خشم ، غضب . 4 - عشق ، شیفتگی .
-
احماض
فرهنگ فارسی معین
( اِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - از حالی به حال دیگر گشتن . 2 - شوخی و مزاح کردن . 3 - از جدیّت به سستی گراییدن .
-
سمنامبولیسم
فرهنگ فارسی معین
(سُ) (اِ.) حرکت و راه رفتن شخص در حالی که در خواب طبیعی یا مغناطیسی است .
-
بی
فرهنگ فارسی معین
1 - نشانه نفی و سلب که بر سر اسم درآید و کلمه را صفت سازد: بی کار، بی چاره . 2 - گاه بر سر اسم درآید و قید مرکب سازد: بی شک ، بی گفت و گو.
-
لات
فرهنگ فارسی معین
(ص .) (عا.) 1 - فقیر، بی چیز. 2 - بی سر و پا، بی اصل و نسب ، ولگرد. ؛ ~ آسمان جل فقیر عور بی سروسامان .
-
بی دستگاه
فرهنگ فارسی معین
(دَ) (ص مر.) بی سر و سامان ، بی سرمایه .
-
بی ناموسی
فرهنگ فارسی معین
(حامص .) 1 - انجام کار خلاف و یا نامشروع که باعث بدنامی و بی آبرویی می شود. 2 - بی ناموس بودن .
-
هرهری
فرهنگ فارسی معین
(هُ هُ) (ص نسب .) (عا.) 1 - بی بند و بار. 2 - بی ایمان ، بی اعتقاد. ؛~ مذهب آن که دین و مذهبی ندارد.
-
پزوایی
فرهنگ فارسی معین
(پُ) (ص .) (عا.) 1 - سست و ضعیف به تن و به عقل و به فکر، بی حرکت و بی عمل ، سخت ضعیف . 2 - بی حمیت .
-
هرت
فرهنگ فارسی معین
(هِ) (اِ.) (عا.) هرج و مرج ، بی قانونی . ؛ شهر ~ جایی که در آن بی نظمی و بی قانونی و هرج و مرج حکمفرما باشد.
-
آدم دو قازی
فرهنگ فارسی معین
( ~ِ دُ) (اِمر.) آدم بی سر و پا و بی ارزش .
-
آسمان و ریسمان
فرهنگ فارسی معین
( ~ُ ) (اِمر.) حرف های بی سر و ته ، سخن های بی فایده .