کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تماشا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تماشا
فرهنگ فارسی معین
(تَ) [ ع . تماشی ] 1 - (مص م .) دیدن ، نگاه کردن . 2 - (مص ل .) گردش کردن ، راه رفتن .
-
جستوجو در متن
-
تماشاگر
فرهنگ فارسی معین
( ~. گَ) [ ع - فا. ] (اِمر.) بیننده ، ناظر، کسی که تماشا می کند.
-
مطمح
فرهنگ فارسی معین
(مَ مَ) [ ع . ] (اِ.) منظر، جای تماشا.
-
تماشاچی
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ ع - تر. ] (ص مر. اِمر.) کسی که نمایش ، بازی یا مسابقه ای را تماشا کند.
-
نمایش
فرهنگ فارسی معین
(نَ یا نُ یِ) (اِمص .) 1 - چیزی را به تماشا گذاشتن . 2 - تئاتر.
-
گردشگری
فرهنگ فارسی معین
( ~ . گَ) (حامص .) سفر کردن به کشورها و جاهای مختلف برای دیدن و تماشا کردن و تفریح و...، توریسم .
-
مسرح
فرهنگ فارسی معین
(مَ رَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - چراگاه . 2 - تماشا - خانه .
-
پرده برداری
فرهنگ فارسی معین
( ~. بَ) (حامص .) 1 - برداشتن پرده از روی چیزی و به تماشا گذاشتن آن به نشانة آغاز بهره برداری یا نمایش . 2 - آشکار ساختن یک راز.
-
نظاره
فرهنگ فارسی معین
(نِ رِ) [ ع . نظارة ] 1 - (اِمص .) زیرکی ، فراست . 2 - (مص م .) در فارسی : نگاه کردن ، تماشا کردن .
-
شهر فرنگ
فرهنگ فارسی معین
(شَ ر فَ رَ) (اِمر.) دستگاه نمایش قدیمی به صورت اتاقکی قابل حمل که تماشاگر با چسباندن چشم خود به دریچة آن فیلم یا تصویری را که به وسیلة ذره بین بزرگ شده بود تماشا می کرد.
-
هلوی
فرهنگ فارسی معین
(هِ) (اِ.) 1 - گردکان بازی . 2 - چرخی که کودکان از چوب و خلاشه سازند و بر آب روان گذارند تا آب آن را به گردش درآورد و ایشان تماشا کنند، گردون بازی .
-
فال
فرهنگ فارسی معین
[ ع . فأل ] (اِ.) 1 - پیش بینی ، پیش گویی . 2 - هرچیزی که با آن فال بگیرند. 3 - بخت ، طالع . ؛ هم ~ُ هم تماشا کنایه از: هم کار و هم سرگرمی .
-
لژ
فرهنگ فارسی معین
(لُ) [ فر. ] (اِ.)1 - جایی خاص در تماشا - خانه ها. 2 - بخش ممتاز سالن سینما، دورترین بخش از پرده . 3 - جایگاه (فره ) .
-
گردش
فرهنگ فارسی معین
(گَ دِ) (اِمص .) 1 - گردیدن ، دور زدن . 2 - حرکت . 3 - تحول . 4 - پیچ و خم ، چین و شکن . 5 - جابه جایی . 6 - رفتن به جایی برای هواخوری و تفریح یا تماشا.