کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تلخ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تلخ
فرهنگ فارسی معین
(تَ) [ په . ] (ص .) 1 - دارای مزة غیرمطبوع ، بدمزه . 2 - زننده ، سخت ، سخن تلخ . 3 - تندخو، بدخلق .
-
واژههای مشابه
-
آب تلخ
فرهنگ فارسی معین
(بِ تَ) (اِمر.) (کن .) 1 - شراب . 2 - (کن .) عرق .
-
گوشت تلخ
فرهنگ فارسی معین
(تَ) (ص مر.) (عا.) بداخلاق ، بدمعاشرت .
-
جستوجو در متن
-
تلخک
فرهنگ فارسی معین
(تَ خَ) (اِمصغ .) 1 - مصغر تلخ . 2 - خربزة تلخ . 3 - کاسنی .
-
پهی
فرهنگ فارسی معین
(پَ) (اِ.) خربزة تلخ ، حنظل .
-
مر
فرهنگ فارسی معین
(مُ رّ) [ ع . ] (ص .) تلخ .
-
اخمالو
فرهنگ فارسی معین
(اَ) (ص مر.) اخمو، همیشه اوقات تلخ .
-
الوا
فرهنگ فارسی معین
(اَ) (اِ.) صمغی است بسیار تلخ ؛ صبر زرد.
-
سذاب
فرهنگ فارسی معین
(سَ) (اِ.)سداب ؛ گیاهیست بدبو و تلخ .
-
هندباج
فرهنگ فارسی معین
(هِ) [ ع . ] (اِ.) = هندباء: گیاهی تلخ که در فارسی کاسنی گویند.
-
فیقره
فرهنگ فارسی معین
(فِ رَ) (اِ.) = فیقرا: صبرزرد، گیاهی است تلخ .
-
کژور
فرهنگ فارسی معین
(کَ ژُ) (اِ.) ریشة گیاه زرنباد که بسیار تلخ است .
-
مزگ
فرهنگ فارسی معین
(مَ زْ) (اِ.) درخت بادام تلخ .