کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تغذیة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
تغذیه
فرهنگ فارسی معین
(تَ یِ) [ ع . تغذیة ] 1 - (مص م .) خورانیدن ، غ ذا دادن . 2 - (اِمص .) خوردن .
-
جستوجو در متن
-
پروریدن
فرهنگ فارسی معین
(پَ وَ دَ) (مص م .) 1 - پروردن . 2 - تغذیه . 3 - حمایت کردن .
-
گوشتخواران
فرهنگ فارسی معین
(خا) (اِ.) گروهی از پستانداران که فقط از گوشت تغذیه می کنند و اغلب دارای دندان ها و چنگال های قوی می باشند.
-
مشنج
فرهنگ فارسی معین
(مِ شَ) (اِ.) = مشنگ : مگس سبز رنگی که روی گوشت می نشیند و از آن تغذیه می کند.
-
پینه دوز
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (ا.) حشرة کوچکی که بر پشت سرخ رنگ آن خال های سفید دارد، روی درخت زندگی می کند و از شتة آن تغذیه می کند. کفش دوزک هم گویند.
-
خلد
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ ع . ] (اِ.) پستانداری است که از حشرات تغذیه می کند و چشمان وی ضعیف است و در زیر زمین زیست می نماید؛ انگشت برک .
-
دارکوب
فرهنگ فارسی معین
(اِمر.) پرنده ای که بر تنة درختان می نشیند و با منقار محکم و بلند خود از کرم های موجود در آن تغذیه می کند.
-
طفیلی
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) [ ع - فا. ] (ص نسب .) 1 - انگل ، مانند انگل . 2 - گیاه یا حیوانی که از گیاه یا حیوان دیگر تغذیه کند.
-
هم زیستی
فرهنگ فارسی معین
(هَ) (حامص .) 1 - با هم زیستن . 2 - کیفیت همکاری و اتحاد دو جاندار مختلف است به منظور تغذیه یا ادامة زندگی .
-
گوشتخوار
فرهنگ فارسی معین
(خا) (ص .) 1 - دارای عادت یا گرایش به خوردن مواد گوشتی .2 - دارای ویژگی تغذیه از جانوران .
-
لاشخوار
فرهنگ فارسی معین
(شْ خا) 1 - (اِ.) جانوری که از اجساد حیوانات تغذیه می کند. 2 - آن که از راه های نامشروع زندگی کند.
-
گاو فریدون
فرهنگ فارسی معین
(وِ فِ) (اِمر.) نام گاوی که فریدون به هنگام کودکی در مازندران از شیر آن تغذیه می کرد. نام این گاو برمایه و برمایون بود.
-
آب چیلک
فرهنگ فارسی معین
(لَ) (اِ.) پرندة مهاجری که جثة کوچک ، سر گرد، منقار دراز و باریک و پاهای بلند دارد و در کنار نهرها زندگی می کند و از کرم ها و حشره ها تغذیه می کند.
-
کفش دوز
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (ص فا.) 1 - کسی که کفش می دوزد. 2 - نام حشرة کوچک سرخ رنگی است که دارای چهار بال می باشد و غالباً روی درختان یافت می شود و از شته ها تغذیه می کند.