کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تعريف پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
تعریف
فرهنگ فارسی معین
(تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - معرفی کردن . 2 - حقیقت چیزی را بیان کردن . 3 - ستایش کردن ، تمجید کردن . 4 - بازگو کردن ، نقل کردن . 5 - معرفه بودن (دستور).
-
جستوجو در متن
-
ال
فرهنگ فارسی معین
( ~. ) [ ع . ] (حر. تعریف ) حرف تعریف است در عربی و آن چون بر اسمی نکره درآید، آن را معرفه سازد.
-
موصوف
فرهنگ فارسی معین
(مُ) [ ع . ] (اِمف .) وصف شده ، تعریف شده .
-
تمجید
فرهنگ فارسی معین
(تَ) [ ع . ] (مص م .) ستودن ، تعریف کردن .
-
آفرین کردن
فرهنگ فارسی معین
( ~. کَ دَ) (مص ل .) 1 - طلب آمرزش کردن ، آمرزش خواستن .2 - تعریف کردن ، ستودن .
-
پیزر
فرهنگ فارسی معین
(زُ) (اِ.) 1 - گیاه باتلاقی . 2 - پوشال یا هر چیزی که با آن لای پالان را پر می کنند. ؛ ~لای پالان گذاشتن با تعریف و تمجید کسی را فریب دادن .
-
فرهنگ نویسی
فرهنگ فارسی معین
( ~ . نِ)(حامص .) شاخه ای از ادبیات که به گردآوری ، پژوهش ، رده بندی و تعریف واژه ها یک زبان یا یک رشته اختصاص دارد.
-
فرهنگنامه
فرهنگ فارسی معین
( ~ . مِ) (اِمر.) 1 - کتابی که شامل تعریف واژه ها و معرفی اعلام است . 2 - دایرة المعارف .
-
لی لی
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) پوشال یا پیزر که به عنوان لایی به کار می رود. ؛ ~به لالای کسی گذاردن از کسی تعریف و تمجید کردن ، کسی را بی خود لوس کردن ، ناز او را کشیدن .
-
ماجرا راندن
فرهنگ فارسی معین
( ~. نْ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - حکایت گفتن ، سرگذشت تعریف کردن . 2 - حادثه ای ایجاد کردن .
-
معرف
فرهنگ فارسی معین
(مُ عَ رِّ) [ ع . ] (اِفا.)1 - شناساننده ، تعریف کننده . 2 - مجموعه ای از تصورات معلوم که موجب شناسایی یک مجهول می گردد.
-
مطلق
فرهنگ فارسی معین
(مُ لَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - تمام ، همه . 2 - آزاد، رها. 3 - بی قید. مق مقید. 4 - در دستور ویژگی عنصر دستوری ای که قید و شرطی در تعریف آن نیست .
-
هتم
فرهنگ فارسی معین
(هَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - شکستن دندان کسی را از بن . 2 - افکندن دندان . 3 - افکندن دندان پیشین کسی را. 4 - در علم عروض اجتماع حذف و قصر است در «مفاعلین » یعنی یک سبب آن را بیندازند و دیگر سبب را قصر کنند «مفاع » بماند به سکون عین ، «فعول » به جای آن ...