کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تعبیه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تعبیه
فرهنگ فارسی معین
(تَ یِ) [ ع . تعبیة ] (مص م .) آراستن ، آماده کردن .
-
جستوجو در متن
-
معبا
فرهنگ فارسی معین
(مُ عَ بّ) [ ع . ] (اِمف .) تعبیه شده ، مهیا.
-
فندک
فرهنگ فارسی معین
(فَ دَ) (اِ.) ابزاری فلزی که در آن سنگ مخصوص تعبیه کرده اند و با آن آتش روشن کنند.
-
تابدان
فرهنگ فارسی معین
(اِمر.) 1 - گلخن حمام . 2 - کوره آهنگری و مسگری . 3 - پنجره یا دریچه ای که برای استفاده از روشنایی آفتاب در دیوار تعبیه کنند.
-
داشبرد
فرهنگ فارسی معین
(بُ) [ انگ . ] (اِ.) صندوق کوچکی در داخل اتومبیل که در سمت راست فرمان تعبیه شده و محل قرار دادن ابزار کوچک و مورد لزوم اتومبیل است .
-
ساریخ
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) = سالیخ : نوعی سلاح و آن چوبی باشد که بر سر آن چند زنجیر کوتاه تعبیه کنند و بر سر هر زنجیر گویی از فولاد نصب کنند.
-
سنجاق
فرهنگ فارسی معین
(سَ نْ) [ تر. سنجق ] (اِ.) سیخکی فلزی مانند سوزن که در ته آن دگمه کوچکی تعبیه شده برای وصل دو شیئی مثل پارچه به هم .
-
وان
فرهنگ فارسی معین
[ روس . ] (اِ.) ظرف بزرگ فلزی یا چینی که برای شست و شوی بدن در حمام تعبیه کنند.
-
هود
فرهنگ فارسی معین
[ انگ . ] (اِ.) وسیله ای که برای تهویة هوای آشپزخانه در بالای اجاق خوراک پزی تعبیه شود، هوابر. (فره ).
-
فشفشه
فرهنگ فارسی معین
(فِ فِ ش ) (اِ.) ابزاری که در داخل آن مواد محترقه تعبیه شده و پس از احتراق به هوا رود.
-
فلوت
فرهنگ فارسی معین
(فُ) [ فر. ] (اِ.) از سازهای بادی شبیه به نی که دهنی ندارد و نفس نوازنده از راه سوراخی که در کنار سر لوله تعبیه شده وارد ساز می شود.
-
گلف
فرهنگ فارسی معین
(گُ) [ انگ . ] (اِ.) نوعی بازی شبیه به چوگان که در آن با چوبی سرکج به توپ ضربه می زنند تا وارد چاله ای بشود که در زمین تعبیه شده است .
-
رستی
فرهنگ فارسی معین
(رُ) (ص نسب .) منسوب به رست . 1 - آن چه از خاک و گل رست تعبیه کنند. 2 - زمین هایی که جنس آن ها از رست باشد. 3 - سنگ هایی که مادة اصلی آن ها رست باشد.
-
اسکیتینگ
فرهنگ فارسی معین
(اِ کِ) [ انگ . ] (اِمر.) نوعی ورزش برای تقویت پاها و حفظ تعادل که به وسیلة کفش های مخصوصی که در زیر هر یک چهار - چرخ کوچک تعبیه شده یا وسیله ای به نام تخته اسکیت ، بر روی زمین سخت و هموار یا یخی انجام می شود.