کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تصرف پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تصرف
فرهنگ فارسی معین
(تَ صَ رُّ) [ ع . ] (مص م .) به دست آوردن ، مالک شدن .
-
واژههای مشابه
-
صاحب تصرف
فرهنگ فارسی معین
( ~ . تَ صَ رُّ) [ ع . ] (ص مر.) 1 - مالک . 2 - مرشدی که بتواند در احوال تصرف کند.
-
جستوجو در متن
-
دست آختن
فرهنگ فارسی معین
( ~. تَ) (مص ل .) دست برآوردن ، تصرّف کردن ، تغییر دادن .
-
فاتح
فرهنگ فارسی معین
(تِ) [ ع . ] (اِفا.) گشاینده ، تصرف کننده ، پیروز.
-
استملاک
فرهنگ فارسی معین
(اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) تملک ، به ملک گرفتن ، تصرف کردن .
-
اشغال
فرهنگ فارسی معین
( اِ ) [ ع . ] (مص م .) 1 - مشغول ساختن . 2 - جایی را تصرف کردن .
-
اشغالگر
فرهنگ فارسی معین
( ~. گَ) [ ع - فا. ] (ص فا.) شخص یا نیرویی که جایی را به زور و برخلاف حق تصرف کند.
-
تصاحب
فرهنگ فارسی معین
(تَ حُ) [ ع . ] (مص م .) در تصرف خود آوردن ، صاحب شدن .
-
زمین خوار
فرهنگ فارسی معین
( ~. خا) (اِ.) کسی که زمین های بایر و بی صاحب را از راه های نامشروع تصرف می کند و به دیگران می فروشد.
-
ملک
فرهنگ فارسی معین
(مِ) [ ع . ] 1 - (اِ.) آنچه در تصرف شخص باشد. 2 - زمین متعلق به شخص .
-
فروگرفتن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . گِ تَ) (مص م .) 1 - تسخیر کردن ، تصرف کردن . 2 - گرفتن ، بازداشت کردن .
-
مسعی
فرهنگ فارسی معین
(مَ عا) [ ع . ] (اِ.) 1 - سعی ، کوشش . 2 - مسلک ، راه . 3 - تصرف .
-
اقباض
فرهنگ فارسی معین
( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص م .)به تصرف درآوردن . 2 - (اِمص .) داد و ستد قبض (در معاملات ).