کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ترغیب (به کار بد) پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
گناه
فرهنگ فارسی معین
(گُ) [ په . ] (اِ.) بزه ، کار بد.
-
سی ء
فرهنگ فارسی معین
(سَ یِّ) [ ع . ] (ص . اِ.)1 - کار بد، ناپسند. 2 - گناه ، خطا.
-
سیئه
فرهنگ فارسی معین
(سَ یِّ ئَ) [ ع . سیئة ] (اِ.) مؤنث سی ء. 1 - کار بد، ناپسند. 2 - خطا، گناه . ج . سیئات .
-
احصان
فرهنگ فارسی معین
( اِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) استوار و محکم کردن . 2 - (مص ل .) نگه داشتن نَفْس از انجام کار بد. 3 - شوی کردن زن . 4 - زن گرفتن مرد. 5 - زن و مردی که به عقد دائم در آمده باشند که مرد «محصن » و به زن «محصنه » گویند.
-
استعمال
فرهنگ فارسی معین
(اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - به کار بردن ، کار کردن . 2 - گماشتن ، به کار واداشتن .
-
کار
فرهنگ فارسی معین
(ص فا.) در ترکیب به معنی کارنده و کشت کننده آید: برنج کار، گلکار.
-
بدنام
فرهنگ فارسی معین
(بَ)(ص مر.) دارای شهرت بد، معروف به بدی .
-
چشم زخم
فرهنگ فارسی معین
( ~. زَ) (اِمر.) آسیبی که از چشم بد به کسی رسد.
-
استغفرالله
فرهنگ فارسی معین
(اِ تَ فِ رُ لْ لا) [ ع . ] (شب جم .) 1 - برای طلب آمرزش به کار می رود. 2 - برای نفی و انکار به کار می رود. 3 - برای بیان خشم به کار می رود.
-
توکل
فرهنگ فارسی معین
(تَ وَ کُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - به دیگری اعتماد کردن . 2 - کار خود را به خدا واگذاشتن . 3 - واگذاشتن کار به وکیل .
-
اکتیو
فرهنگ فارسی معین
(اَ) [ انگ . ] (ص .) فعال ، در حال کار، به کار انداخته شده ، پر تکاپو.
-
شاغل
فرهنگ فارسی معین
(غِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - به کار وادارنده . 2 - دارندة پیشه و کار.
-
کار زدن
فرهنگ فارسی معین
(زَ دَ) (مص م .) استعمال کردن ، به کار بردن ، استفاده کردن .
-
مستعمل
فرهنگ فارسی معین
(مُ تَ مِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - به کار برنده ، استعمال کننده . 2 - به کار برندة لغت .
-
بز آوردن
فرهنگ فارسی معین
( ~. وَ دَ) (مص ل .) (عا.) 1 - به دست آوردن حداقل امتیاز. 2 - بد آوردن .