کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ترانه و شعر و غزل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
ترانه زدن
فرهنگ فارسی معین
( ~. زَ دَ) (مص ل .) آواز خواندن .
-
جستوجو در متن
-
مقطع
فرهنگ فارسی معین
(مَ طَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - محل قطع و برش . 2 - آخرین بیت غزل یا قصیده . ج . مقاطع .
-
سناد
فرهنگ فارسی معین
(س ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) اختلاف داشتن . 2 - (اِمص .) اختلاف . 3 - در شعر عربی اختلاف حذو و اختلاف تأسیس است و در شعر پارسی اختلاف ردف است .
-
ارتجال
فرهنگ فارسی معین
(اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .)بی اندیشه و به بدیهه سخن و شعر گفتن .
-
ایماژیسم
فرهنگ فارسی معین
[ فر. ] (اِ.) = تصویرگرایی : نام مکتبی در شعر که از مکتب کلاسیک و سمبولیسم فرانسه ناشی شده است و از ویژگی های آن شعر آزاد و بیان اندیشه ها و حالت های عاطفی و تصویرهای دقیق و روشن است .
-
لسان الغیب
فرهنگ فارسی معین
(لِ نُ لْ غَ) [ ع . ] (ص مر. اِمر.) 1 - آن که اسرار نهانی و پنهان گوید. 2 - لقب خواجه شمس الدین محمد حافظ غزل سرای نامی ایران .
-
تلمیح
فرهنگ فارسی معین
(تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - نگاه تند و آنی به چیزی افکندن . 2 - اشاره کردن . 3 - اشاره کردن شاعر در شعر به داستان یا مثلی مشهور یا آوردن اصطلاحات علمی در شعر.
-
تقطیع
فرهنگ فارسی معین
(تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - پاره پاره کردن . 2 - تجزیه کردن شعر به اجزا و ارکان عروضی برای معین کردن موزون یا ناموزون بود شعر. 3 - کنایه از: پیمودن .
-
اپرا
فرهنگ فارسی معین
(اُ پِ) [ فر. ] (اِ.) 1 - نمایشی که همراه با ساز و آواز و شعر باشد. 2 - محل اجراء این گونه نمایش ها.
-
زودانداز
فرهنگ فارسی معین
( اَ ) (اِ. ص .) شعر یا سخنی که به بدیهه و بی تأمل گفته شود.
-
مهلهل
فرهنگ فارسی معین
(مُ هَ هِ) [ ع . ] (اِفا.) آن که شعر نیکو و ظریف گوید.
-
نسیب
فرهنگ فارسی معین
(نَ) [ ع . ] (اِ.) وصف موضوعات عاشقانه و مجالس مِی گساری در شعر.
-
محبر
فرهنگ فارسی معین
(مُ حَ بِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - خوشنویس . 2 - آرایندة سخن و شعر.
-
متکلف
فرهنگ فارسی معین
(مُ تَ کَ لَّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - آن که کاری را متعهد شود و به رنج و زحمت انجام دهد. 2 - کسی که به رنج و زحمت شعر گوید.