کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تدبیر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تدبیر
فرهنگ فارسی معین
(تَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) به پایان کاری اندیشیدن . 2 - اندیشیدن . 3 - مشورت کردن . 4 - (اِمص .) پایان بینی . 5 - شور، مشورت .
-
جستوجو در متن
-
استادی
فرهنگ فارسی معین
( اُ ) (حامص .)1 - مهارت . 2 - زیرکی ، تدبیر.
-
ندانم کاری
فرهنگ فارسی معین
(نَ نَ) (حامص .) (عا.) سهل - انگاری ، از روی عقل و تدبیر کار نکردن .
-
متأمل
فرهنگ فارسی معین
(مُ تَ ءَ مِّ) [ ع . ] (اِفا.) متفکر، صاحب تدبیر.
-
مدبر
فرهنگ فارسی معین
(مُ دَ بِّ) [ ع . ] (اِفا.) تدبیرکننده ، صاحب تدبیر.
-
بلاهت
فرهنگ فارسی معین
(بَ هَ) [ ع . بلاهة ] (اِمص .) 1 - کم خردی . 2 - ضعف تدبیر، سستی رأی .
-
بسیجیدن
فرهنگ فارسی معین
(بَ دَ) (مص م .) 1 - آماده شدن . 2 - قصد کردن . 3 - تدبیر کردن . 4 - سامان دادن .
-
پند
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (اِ.) 1 - چاره ، تدبیر، بند، فند، مکر، حیله . 2 - فن کشتی گیری ، حیلة کشتی .
-
چاره
فرهنگ فارسی معین
(رِ) [ په . ] (اِ.) 1 - گریز، درمان . 2 - تدبیر. 3 - مکر، حیله .
-
رای
فرهنگ فارسی معین
[ ع . رأی ] (اِ.) 1 - اندیشه ، فکر. 2 - تدبیر. 3 - عقیده ، اعتقاد. 4 - شور، مشورت . 5 - قصد، عزم .
-
عرافت
فرهنگ فارسی معین
(عِ فَ) [ ع . عرافة ~] (مص ل .) 1 - تدبیر کار مردم کردن . 2 - غیب گویی کردن .
-
فرهنگ
فرهنگ فارسی معین
(فَ هَ) [ په . ] (اِ.) 1 - علم ، دانش . 2 - تربیت ، ادب . 3 - واژه نامه ، کتاب لغت . 4 - عقل ، خرد. 5 - تدبیر، چاره .
-
آب
فرهنگ فارسی معین
[ په . ] ( اِ.) مایعی است شفاف ، بی طعم و بی بو، مرکب از دو عنصر اکسیژن و ئیدروژن ؛ o 2 H ، در باور قدما یکی از چهار عنصر «آب ، آتش ، باد، خاک » محسوب می شده . معانی کنایی آب : 1 - آبرو. 2 - جلا، درخشندگی . 3 - رونق . 4 - اشک . 5 - عرق . 6 - نازکی . ...