کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تبدیل 3 پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
غلیان
فرهنگ فارسی معین
(غَ لَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) به جوش آمدن . 2 - (اِمص .) جوشش . 3 - هیجان ، جوش و خروش . 4 - تبدیل مایع به بخار.
-
ج
فرهنگ فارسی معین
(حر.) یکی از حروف صامت ، ششمین حرف از الفبای فارسی است که در حساب ابجد برابر عدد 3 می باشد. گاهی به «ز» و گاهی به «گ » تبدیل می شود.
-
اماله
فرهنگ فارسی معین
(اِ لِ) [ ع . امالة ] (مص م .) 1 - مایل کردن ، خم دادن . 2 - تنقیه کردن . 3 - تبدیل حرف «آ» (الف ) به «ی ». مانند: رکاب = رکیب .
-
رله
فرهنگ فارسی معین
(رِ لِ) [ فر. ] (اِ.) 1 - دستگاه تقویت کنندة امواج صوتی . 2 - دستگاه تکرار کنندة صوتی یا تصویری . 3 - دستگاه تبدیل مدار الکتریکی . 4 - تقویت امواج صوتی یا تصویری .
-
صرف
فرهنگ فارسی معین
(صَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) گردانیدن ، برگردانیدن . 2 - منصرف کردن . 3 - به کار بردن . 4 - سره کردن زر و سیم . 5 - تبدیل پولی به پول دیگر 6 - سود.
-
موتور
فرهنگ فارسی معین
(مُ تُ) [ فر. ] (اِ.) 1 - دستگاهی که سبب به کار انداختن و تولید ماشین می شود. 2 - دستگاهی که انواع انرژی را به انر ژی مکانیکی تبدیل می کند. 3 - موتورسیکلت .
-
ابدال
فرهنگ فارسی معین
( اِ ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - عوض و بدل کردن . 2 - قرار دادن حرفی به جای حرفی دیگر برای دفع ثقل و سنگینی . 3 - یکی از اقسام نه گانة وقف مستعمل چون تبدیل تاء به هاء در رحمت و رحمه .
-
انقلاب
فرهنگ فارسی معین
(اِ قِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - دگرگون شدن . 2 - زیر و رو شدن . 3 - قیام گروهی برای واژگون کردن یک حکومت . 4 - استفراغ ، قی . 5 - نا - آرامی ، بی قراری ، هیجان . 6 - شورش ، عصیان . 7 - تبدیل صورتی به صورت دیگر (فلسفه ).
-
تجزیه
فرهنگ فارسی معین
(تَ یِ) [ ع . تجزیة ] (مص م .) 1 - جزء جزء کردن چیزی ، پاره های یک جسم مرکب را از هم جدا کردن . 2 - تحلیل مفردات عبارت ها و جمله ها طبق قواعد صرف ، بدون در نظر گرفتن رابطه و ترکیب آن ها (دستور). 3 - تبدیل یک جسم به چند جسم ساده تر مانند ت بدیل آب ب...
-
ترکیب
فرهنگ فارسی معین
(تَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) بر هم نشاندن چیزی بر چیزی . 2 - آمیخته کردن . 3 - (اِمص .) آمیزش ، اختلاط . 4 - در شیمی تبدیل چند جسم به جسم سنگین تر. 5 - در علم دستور تحلیل عبارت ها و جمله ها از لحاظ روابط کلمات طبق قواعد نحو. مق . تجزیه .
-
کیمیا
فرهنگ فارسی معین
[ یو. ] 1 - (اِ.) ماده ای که به عقیدة قدما می توانست مس را تبدیل به طلا کند. 2 - مکر و حیله . 3 - (کن .) عشق ، عاشقی . 4 - (ص .) هر چیز نادر و نایاب ، دست نیافتنی . 5 - در تصوف نظر پیرو مرشد کامل .
-
درجه
فرهنگ فارسی معین
(دَ رَ جِ) [ ع . درجة ] (اِ.) 1 - پایه ، رتبه . 2 - نردبان . 3 - حد و اندازة چیزی . 4 - مقام ، منزلت . 5 - مرتبة نظامی . 6 - واحد اندازه گیری زاویه و کمان معادل 1360 یک دور کامل . 7 - بالاترین توان مجهول در هر معادله پس از تبدیل معادله به ساده ترین ص...