کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تبدیل به یون کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
نقد کردن
فرهنگ فارسی معین
( ~. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) 1 - چک یا جنسی را به پول تبدیل کردن . 2 - مطرح کردن ضعف و قوت یک اثر.
-
اسید
فرهنگ فارسی معین
( اَ ) [ فر. ] (اِ.) هر جسم هیدروژن داری که به حالت محلول ، یون هیدروژن (پروتون ) آزاد کند و به جای هیدروژن آن فلزی جانشین شود و تشکیل نمک دهد. بیشتر اسیدها خورنده هستند و مزة ترش دارند.
-
صرف
فرهنگ فارسی معین
(صَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) گردانیدن ، برگردانیدن . 2 - منصرف کردن . 3 - به کار بردن . 4 - سره کردن زر و سیم . 5 - تبدیل پولی به پول دیگر 6 - سود.
-
اماله
فرهنگ فارسی معین
(اِ لِ) [ ع . امالة ] (مص م .) 1 - مایل کردن ، خم دادن . 2 - تنقیه کردن . 3 - تبدیل حرف «آ» (الف ) به «ی ». مانند: رکاب = رکیب .
-
بلبرینگ
فرهنگ فارسی معین
(بُ بِ) [ انگ . ] (اِمر.)کاسة ساچمه ای که برای کم کردن نیروی اصطکاک و تبدیل لغزیدن به چرخیدن در قسمت های مختلف گردندة ماشین ها و ابزارها از آن استفاده کنند.
-
تجزیه
فرهنگ فارسی معین
(تَ یِ) [ ع . تجزیة ] (مص م .) 1 - جزء جزء کردن چیزی ، پاره های یک جسم مرکب را از هم جدا کردن . 2 - تحلیل مفردات عبارت ها و جمله ها طبق قواعد صرف ، بدون در نظر گرفتن رابطه و ترکیب آن ها (دستور). 3 - تبدیل یک جسم به چند جسم ساده تر مانند ت بدیل آب ب...
-
کلید کردن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . کَ دَ) (مص ل .) (عا.) بند کردن به کسی ، پیله کردن به کسی .
-
گرفتن
فرهنگ فارسی معین
(گِ رِ تَ) [ په . ] (مص م .) 1 - دریافت کردن ، به دست آوردن . 2 - شروع کردن . 3 - اثر کردن . 4 - مؤاخذه کردن ، مورد عتاب قرار دادن . 5 - انتخاب کردن . 6 - فرض کردن . 7 - پوشانیدن . 8 - به تصرف درآوردن ، تسخیر کردن . 9 - پر کردن ، فراگرفتن . 10 - کرای...
-
پرداختن
فرهنگ فارسی معین
(پَ تَ) [ په . ] (مص م .) 1 - ادا کردن ، کارسازی کردن . 2 - جلا دادن . 3 - به انتها رسانیدن .4 - شرح دادن . 5 - خالی کردن ، خلوت کردن . 6 - دور کردن ، جدا کردن . 7 - آهنگ کار کردن ، به کاری دست زدن . 8 - از کاری فارغ شدن . 9 - آماده کردن ، ترتیب دادن...
-
بر کسی زدن
فرهنگ فارسی معین
(بَ. کَ. زَ دَ) (مص ل .) 1 - به او اعتناء کردن ، به او توجه کردن . 2 - یورش بردن ، حمله کردن .
-
کار کردن
فرهنگ فارسی معین
(کَ دَ) (مص ل .) 1 - عمل کردن ، به جا آوردن . 2 - به کاری پرداختن . 3 - تأثیر کردن ، کارگر شدن .
-
اتکال
فرهنگ فارسی معین
(اِ تِّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - توکل کردن . 2 - کار خود را به دیگری واگذاشتن و به او اعتماد کردن . 3 - تسلیم شدن . ؛ ~ به خدا توکل کردن به خدا.
-
ابدال
فرهنگ فارسی معین
( اِ ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - عوض و بدل کردن . 2 - قرار دادن حرفی به جای حرفی دیگر برای دفع ثقل و سنگینی . 3 - یکی از اقسام نه گانة وقف مستعمل چون تبدیل تاء به هاء در رحمت و رحمه .
-
قیامت کردن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) هنگامه به پا کردن ، کار بزرگ کردن .
-
تبکیت
فرهنگ فارسی معین
(تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - خاموش کردن ، زبان بند کردن . 2 - زدن کسی را به شمشیر و چوب دستی . 3 - پیش آمدن کسی را به مکروه . 4 - غلبه کردن به حجت .