کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تأری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
تاری
فرهنگ فارسی معین
(ص نسب .) 1 - تیره ، تار.2 - پلید، ناپاک .
-
تاری
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (ص نسب .) 1 - آبی که از درخت تار حاصل کنند و آن شربتی باشد که نشأة باده در سر آورد. 2 - درخت تار.
-
تاری
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (حامص .) 1 - کژی ، نادرستی . 2 - گمراهی .
-
تاری
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ تر. قس . تنگری ] (اِ.) خدا.
-
جستوجو در متن
-
تاره
فرهنگ فارسی معین
(رِ یا رَ) (ص .) تار، تاریک ، تاری .
-
تارون
فرهنگ فارسی معین
(ص فا.) = تاران : تیره و تاریک ، تاری .
-
دند
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (اِ.) 1 - استخوان پهلو، دنده . 2 - دندان . 3 - افزاری است جولاهگان را و آن چوبی است دندانه دندانه به عرض پارچه ای که بافند و از هر دندانه تاری می گذرانند.
-
ملا
فرهنگ فارسی معین
(مُ لْ لا) (اِ.) 1 - آخوند، باسواد. 2 - روحانی . 3 - مکتب دار، معلم . ؛ ~خور (کن .) چیزی که مورد سوءاستفادة کسی یا جمعی شود. ؛ ~ نصرالدین شخصیتی داستانی دارای رف تاری خنده دار و اغلب طنزآمیز.