کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تازه بهار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تازه بهار
فرهنگ فارسی معین
( ~. بَ) (اِمر.) 1 - گل نوشکفته . 2 - نوبهار. 3 - زمین آرایش یافته از بهار مجدد.
-
واژههای مشابه
-
تازه عروس
فرهنگ فارسی معین
( ~. عَ) [ ع - فا. ] (ص .) زنی که به تازگی ازدواج کرده است ، نوعروس .
-
تازه کردن
فرهنگ فارسی معین
( ~. کَ دَ) (مص م .) 1 - زنده کردن . 2 - بارونق کردن . تعمیر کردن .
-
تازه وارد
فرهنگ فارسی معین
( ~. رِ) [ فا - ع . ] (ص مر.) غریب ، ناشناس .
-
تازه نفس
فرهنگ فارسی معین
( ~. نَ فَ) [ فا - ع . ] (ص مر.) کسی که تازه به کاری پرداخته و هنوز خسته نشده است .
-
تازه خط
فرهنگ فارسی معین
( ~. خَ) (ص مر.) پسری که تازه پشت لبش مو روییده .
-
جستوجو در متن
-
بهار
فرهنگ فارسی معین
دادن ( ~. دَ) (مص ل .) در فصل بهار، با لشکر در جایی اقامت کردن .
-
بهاربند
فرهنگ فارسی معین
( ~. بَ) ( اِ.) 1 - جای بستن چارپایان در بهار و تابستان که سقف ندارد. 2 - خانة هواگیر ویژة فصل بهار.
-
آبرون
فرهنگ فارسی معین
( اِ.) گل همیشه بهار.
-
آبسال
فرهنگ فارسی معین
(اِمر.) بهار، آبسالان .
-
بهار
فرهنگ فارسی معین
( ~.) ( اِ.) بتخانه ، بتکده .
-
خجسته
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (اِ.) گل همیشه بهار.
-
ربیع
فرهنگ فارسی معین
(رَ) [ ع . ] (اِ.) فصل بهار.