کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تابع نزدیک به کوژ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
تابع شدن
فرهنگ فارسی معین
( ~. شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - پیرو شدن . 2 - بنده و فرمانبردار گشتن .
-
جستوجو در متن
-
مقرون
فرهنگ فارسی معین
(مَ) [ ع . ] (اِمف .) پیوسته ، نزدیک به هم ، نزدیک شده .
-
متقارب
فرهنگ فارسی معین
(مُ تَ رِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - نزدیک شونده ، نزدیک به یکدیگر. 2 - نامِ یکی ازبحور شعر که از هشت فعولن تشکیل شده است .
-
بلوند
فرهنگ فارسی معین
[ فر. ] (ص .) رنگی است نزدیک به زرد، بور و طلایی .
-
دهستان
فرهنگ فارسی معین
(دِ هِ) (اِمر.) مجموعة چند ده نزدیک به هم .
-
گرم
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (اِ.) (عا.) میان دو دوش ، گوشت پس گردن نزدیک به مازه .
-
مژ
فرهنگ فارسی معین
(مُ) (اِ.) بخاری است تیره نزدیک به زمین ؛ میغ .
-
متصل
فرهنگ فارسی معین
(مُ تَّ ص ) [ ع . ] (اِفا.) پیوسته ، نزدیک به هم .
-
مقترن
فرهنگ فارسی معین
(مُ تَ رِ) [ ع . ] 1 - (اِفا.)یار شونده ، قرین - شونده . 2 - (ص .) دوست ، رفیق . 3 - نزدیک . 4 - در نجوم ستاره ای که به ستارة دیگر نزدیک شود.
-
برهودن
فرهنگ فارسی معین
(بَ هُ دَ) (مص ل .) نزدیک به سوختن رسیدن ، در اثر حرارت تغییر رنگ دادن .
-
هذا
فرهنگ فارسی معین
(هاذا) [ ع . ] (اِ. اشاره ) این (اشاره به شخص یا شی ء نزدیک ).
-
هم گرایی
فرهنگ فارسی معین
(هَ. گِ) (حامص .) تقارب ، کیفیت نزدیک شدن اجزای یک کل به یکدیگر.
-
مردنی
فرهنگ فارسی معین
(مُ دَ) (ص .) 1 - نزدیک به مرگ . 2 - بسیار ضعیف و لاغر.
-
ایهام
فرهنگ فارسی معین
[ ع . ] (مص م .) 1 - به شک و گمان انداختن . 2 - آوردن کلمه ای که دارای دو معنی باشد: یکی نزدیک و دیگری دور. و ذهن شنونده ابتدا به طرف معنی نزدیک برود و سپس به معنی دور که مقصود گوینده است متوجه شود. ج . ایهامات .