کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تابستان را بسر بردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
بسر بردن
فرهنگ فارسی معین
( ~. بُ دَ) (مص م .) 1 - گذراندن ، سپری کردن وقت . 2 - بردن تا به انتها.
-
سپردن
فرهنگ فارسی معین
(س پَیا پُ دَ)(مص م .) 1 - پیمودن ، راه رفتن . 2 - پایمال کردن . 3 - گذراندن ، بسر بردن .
-
بوکشیدن
فرهنگ فارسی معین
(کِ دَ) (مص م .) 1 - بوی چیزی را استشمام کردن . 2 - پی به مطلبی بردن .
-
تنویه
فرهنگ فارسی معین
(تَ یِ) [ ع . ] (مص م .) بلندآوازه گردانیدن ، نام کسی را به نیکی بردن ، ستودن .
-
لنج
فرهنگ فارسی معین
(لَ یا لِ) (اِمص .) بیرون کشیدن ، بیرون بردن چیزی را از جایی به جایی .
-
مغز بردن
فرهنگ فارسی معین
( ~. بُ دَ) (مص ل .) با پُرحرفی اسباب دردسر کسی را فراهم کردن .
-
اباتت
فرهنگ فارسی معین
(اِ تَ) [ ع . اباتة ] (مص ل .) = اباته : شب را در جایی گذراندن ، شب را در جایی به سر بردن ، بیتوته کردن .
-
ایز
فرهنگ فارسی معین
[ تر. ] (اِ.) نشان قدم ، رد پا. ؛~ کسی را گرفتن رد پای کسی را گرفتن ، کسی را پنهانی تعقیب کردن . ؛~ گم کردن الف - رد، رد پا را از بین بردن . ب - مردم را به اشتباه انداختن .
-
ورمال
فرهنگ فارسی معین
(وَ) نک وردار و ورمال . ؛ ~ آقا را دمش دادن چیزی را برداشتن و بردن و خوردن ، چپو کردن ، سر خوراکی ریختن و یکباره آن را تمام کردن .
-
اسباب کشی
فرهنگ فارسی معین
( ~. کِ) (حامص .) حمل و نقل اثاثة منزل ، اسباب و لوازم زندگی را از خانه ای به خانة دیگر بردن .
-
ادغام
فرهنگ فارسی معین
( اِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - در هم فشردن و فرو بردن دو چیز. 2 - حرفی را در حرف دیگر آمیختن .
-
اشتهاء
فرهنگ فارسی معین
(اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - آرزو کردن . 2 - میل به غذا داشتن . ؛ ~ی کسی را کور کردن میل به خوردن را در کسی از میان بردن .
-
خشتک
فرهنگ فارسی معین
(خِ تَ) (اِمصغ .) پارچه ای که میان دو پاچه شلوار دوزند. ؛ ~ ِ کسی را جر دادن کنایه از: آبروی کسی را بردن ، به باد فحش و فضاحت گرفتن .
-
رشته
فرهنگ فارسی معین
(رِ تِ) (ص مف .) 1 - تافته تابیده شده . 2 - (اِ.) ریسمان . 3 - تار، نخ . 4 - فرقه ، سلسله . ؛ ~ها را پنبه کردن کنایه از: نتیجه و حاصل کاری را از میان بردن .
-
مزه
فرهنگ فارسی معین
(مَ زِ) (اِ.) 1 - طعم و چاشنی . 2 - (عا.) خوراکی مختصر که با مشروب خورند. 3 - لذت غذا. ؛ ~ دهان کسی را فهمیدن کنایه از:مقصود او را فهمیدن ، به قصد او پی بردن .