کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بی قید و شرط پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
بی ادب
فرهنگ فارسی معین
(اَ دَ) [ فا - ع . ] (ص مر.) 1 - بی دانش . 2 - بی تربیت . 3 - گستاخ ، جسور.
-
بی اندام
فرهنگ فارسی معین
(اَ) (ص مر.) نامتناسب ، ناموزون .
-
بی انصاف
فرهنگ فارسی معین
(اِ) [ فا - ع . ] (ص مر.) 1 - آن که از راه عدالت منحرف گردد. 2 - ظالم ، ستمکار، بیدادگر.
-
بی انضباط
فرهنگ فارسی معین
(اِ ض ِ) [ فا - ع . ] (ص مر.) 1 - آن که در هیچ چیز نظم ندارد. 2 - بی عصمت ، بی تربیت ، بی نظم .
-
بی باک
فرهنگ فارسی معین
(ص مر.) بی ترس ، دلاور.
-
بی برگ
فرهنگ فارسی معین
(بَ) (ص مر.) بینوا، فقیر.
-
بی برگی
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (حامص ) فقر، نیازمندی .
-
بی بضاعت
فرهنگ فارسی معین
(بَ عَ) [ فا - ع . ] (ص مر.) تهیدست ، کم سرمایه .
-
بی بها
فرهنگ فارسی معین
(بَ) (ص مر.) 1 - بی ارزش ، بی قیمت . 2 - پُربها، گرانبها، آنقدر که نتوان برایش قیمتی تعیین کرد.
-
بی پروا
فرهنگ فارسی معین
(پَ) (ص مر.) بی باک ، نترس .
-
بی تا
فرهنگ فارسی معین
(ص مر.) بی مانند، بی نظیر.
-
بی جهت
فرهنگ فارسی معین
(جَ هَ) [ فا - ع . ] (ق مر.) 1 - بی سبب ، بدون دلیل ، بی علت . 2 - بیهوده .
-
بی چون
فرهنگ فارسی معین
(ص مر.) 1 - بی مانند، بی نظیر. 2 - خدای تعالی .
-
بی حد
فرهنگ فارسی معین
(حَ) (ص مر. ق مر.) 1 - بی اندازه ، بی شمار. 2 - بی کران ، غیرمحدود.
-
بی حساب
فرهنگ فارسی معین
(حِ) [ فا - ع . ] (ص مر.) بی اندازه .