کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بی قرار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
بی رگ
فرهنگ فارسی معین
(رَ) (ص مر.) بی غیرت .
-
بی رنگ
فرهنگ فارسی معین
(رَ) (ص مر.) 1 - بدون رنگ . 2 - عالم وحدت . 3 - کنایه از: ساده و بی آلایش .
-
بی ریش
فرهنگ فارسی معین
(ص مر.) مخنُث ، اَمْرَد.
-
بی سامان
فرهنگ فارسی معین
(ص مر.) 1 - بی نظم و ترتیب . 2 - فقیر، درویش .
-
بی سامانی
فرهنگ فارسی معین
(حامص .)1 - بی ترتیبی .2 - درویشی . 3 - بی خانمانی .
-
بی سکه
فرهنگ فارسی معین
(سِ کِّ) [ فا - ع . ] (ص مر.) 1 - زر و سیمی که بر آن چیزی نقش نشده باشد. 2 - کنایه از: بی اعتبار، بی قدر.
-
بی سنگ
فرهنگ فارسی معین
(سَ) (ص مر.) 1 - بی ارزش ، سبُک . 2 - بی طاقت .
-
بی سیم
فرهنگ فارسی معین
(اِمر.)دستگاه فرستندة امواج الکترو - مغناطیسی که بدون نیاز به ارتباط از راه سیم کار می کند.
-
بی شبهه
فرهنگ فارسی معین
(شُ هَ یا هِ) [ فا - ع . ] (ق مر.) 1 - بی شک و تردید. 2 - بی اشتباه .
-
بی شرف
فرهنگ فارسی معین
(شَ رَ) [ فا - ع . ] (ص مر.) 1 - بی - آبرو، بی عزت . 2 - بی ناموس .
-
بی شعور
فرهنگ فارسی معین
(شُ) [ فا - ع . ] (ص مر.) نادان ، بی - عقل ، احمق .
-
بی طرف
فرهنگ فارسی معین
(طَ رَ) [ فا - ع . ] (ص مر.) 1 - کسی که تعصب ندارد. 2 - دولتی که در سیاست های جهانی داخل دسته بندی ها نشود و جانب بعضی دولت ها را نگیرد.
-
بی عار
فرهنگ فارسی معین
[ فا - ع . ] (ص مر.) کسی که از کارهای ناشایست ننگ نداشته باشد.
-
بی عدیل
فرهنگ فارسی معین
(عَ) [ ع - فا. ] (ص مر.) بی مانند، بی نظیر.
-
بی عرضه
فرهنگ فارسی معین
(عُ ض ِ) [ فا - ع . ] (ص مر.) ناتوان ، بی مصرف ، بیکاره .