کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بیدرنگ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
بی درنگ
فرهنگ فارسی معین
(دَ رَ) (ق مر.) بی تأمل ، فوراً.
-
درنگ
فرهنگ فارسی معین
(دِ رَ) [ په . ] (اِ.) 1 - توقف ، سکون . 2 - آهستگی ، کندی . 3 - آسایش ، راحتی .
-
درنگ کردن
فرهنگ فارسی معین
( ~. کَ دَ) (مص ل .) 1 - کُندی کردن . 2 - دیر کردن .
-
بی
فرهنگ فارسی معین
1 - نشانه نفی و سلب که بر سر اسم درآید و کلمه را صفت سازد: بی کار، بی چاره . 2 - گاه بر سر اسم درآید و قید مرکب سازد: بی شک ، بی گفت و گو.
-
بی بی
فرهنگ فارسی معین
[ تر. ] ( اِ.) 1 - کدبانو. 2 - مادربزرگ . 3 - از خال های ورق که میان شاه و سرباز جای دارد.
-
بی آلایش
فرهنگ فارسی معین
(یِ) (ص .) 1 - خالص و پاک . 2 - مجازاً صاف و ساده ، بی ریا.
-
بی اختیار
فرهنگ فارسی معین
(اِ) [ فا - ع . ] (ص .) 1 - بی اراده . 2 - بدون فکر و تصمیم قبلی .
-
بی ادب
فرهنگ فارسی معین
(اَ دَ) [ فا - ع . ] (ص مر.) 1 - بی دانش . 2 - بی تربیت . 3 - گستاخ ، جسور.
-
بی اندام
فرهنگ فارسی معین
(اَ) (ص مر.) نامتناسب ، ناموزون .
-
بی انصاف
فرهنگ فارسی معین
(اِ) [ فا - ع . ] (ص مر.) 1 - آن که از راه عدالت منحرف گردد. 2 - ظالم ، ستمکار، بیدادگر.
-
بی انضباط
فرهنگ فارسی معین
(اِ ض ِ) [ فا - ع . ] (ص مر.) 1 - آن که در هیچ چیز نظم ندارد. 2 - بی عصمت ، بی تربیت ، بی نظم .
-
بی باک
فرهنگ فارسی معین
(ص مر.) بی ترس ، دلاور.
-
بی برگ
فرهنگ فارسی معین
(بَ) (ص مر.) بینوا، فقیر.
-
بی برگی
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (حامص ) فقر، نیازمندی .
-
بی بضاعت
فرهنگ فارسی معین
(بَ عَ) [ فا - ع . ] (ص مر.) تهیدست ، کم سرمایه .