کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بیکاری و بی هنری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
پز
فرهنگ فارسی معین
(پُ) [ فر . ] (اِ.) شکل ، وضع ، حالت . ؛~عالی جیب خالی خودآرایی و جلوه فروشی در عین بی پولی و بی هنری .
-
بک ولک
فرهنگ فارسی معین
(بُ کُ لُ) = پک و لک : 1 - (ص .) ناهموار، درشت . 2 - (اِ.) بی عقلی . 3 - بی هنری .
-
پیشه ور
فرهنگ فارسی معین
( ~. وَ) (ص مر.) دارای پیشه ، کسی که دارای کار و هنری است .
-
گالری
فرهنگ فارسی معین
(ل ) [ فر. ] (اِ.) 1 - سرسرا، دالان . 2 - جای نگه داری و نمایش آثار هنری .
-
سوررآلیسم
فرهنگ فارسی معین
[ فر. ] (اِ.) واقعیت برتر، مکتبی ادبی و هنری که معتقد بوده است به ارائة احساسات و تخیلات فارغ از هرگونه قید و بند - هنری ، اجتماعی ، عرفی - و بیان صادقانة عواطف . این مکتب در سال 1924 رسماً توسط آندره برتون موجودیت یافت .
-
بداهه پرداز
فرهنگ فارسی معین
( ~. پَ) [ ع - فا. ] (ص فا.) آن که بدون مقدمه اثری هنری اعم از شعر، موسیقی ، نقاشی و همانند آن خلق می کند.
-
بازاری
فرهنگ فارسی معین
(ص .)1 - اهل بازار، کاسب . 2 - مبتذل ، اثری که در آن دقائق و احساسات هنری وجود نداشته باشد.
-
ژانر
فرهنگ فارسی معین
(نْ) [ فر. ] (اِ.) مقولة تألیف ادبی و هنری که دارای ویژگی در سبک ، شکل یا محتوا است .
-
صاحب دل
فرهنگ فارسی معین
( ~ . دِ) [ ع - فا. ] (ص مر.) 1 - دارای قریحة هنری و حساس . 2 - اهل حال ، عارف (تصوف ).
-
کپی رایت
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) [ فر. ] (اِمر.) حق انحصاری پدیدآورندة اثر برای بهره برداری مادی و معنوی از اثر ادبی ، هنری یا صنعتی خود، حق نشر (فره ).
-
اسپانسر
فرهنگ فارسی معین
(اِ س ِ) [ انگ . ] (ص فا.) سرمایه گذار، متعهد و ضامن ، برپا کننده ، بانی ، حمایت - کنندة مالی در کارهای فرهنگی و هنری و ورزشی و...
-
انتقاد
فرهنگ فارسی معین
(اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - خالص کردن . 2 - جدا کردن خوب از بد. 3 - خرده گرفتن . 4 - برشمردن درستی ها و نادرستی های یک اثر ادبی یا هنری .
-
بی
فرهنگ فارسی معین
1 - نشانه نفی و سلب که بر سر اسم درآید و کلمه را صفت سازد: بی کار، بی چاره . 2 - گاه بر سر اسم درآید و قید مرکب سازد: بی شک ، بی گفت و گو.
-
جامعه
فرهنگ فارسی معین
(مِ عِ) [ ع . جامعة ] (اِ.) گروه مردم یک شهر، کشور، جهان یا صنفی از مردم مانند جامعة بشریت ، سیاه پوستان ، هنری ، و... ؛~ مدنی جامعه ای که بر مبنای خواست آزادانه و آگاهانة اکثریت مردم در شکل گیری حکومت و رعایت حقوق بشر و قانون مندانه اداره می شود. ...
-
لات
فرهنگ فارسی معین
(ص .) (عا.) 1 - فقیر، بی چیز. 2 - بی سر و پا، بی اصل و نسب ، ولگرد. ؛ ~ آسمان جل فقیر عور بی سروسامان .