کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بیکاره و بی هنر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
خشک جان
فرهنگ فارسی معین
(خُ) (اِمر.) 1 - بی هنر، بی فضل . 2 - بی خبر از عشق .
-
بی کاره
فرهنگ فارسی معین
(رِ یا رَ)(ص مر.)1 - بی کار. 2 - بی هنر. 3 - ولگرد. 4 - بی فایده ، بی مصرف .
-
پک
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (ص .) 1 - بی هنر. 2 - خودپسند. 3 - پله ، پله های نردبان .
-
شفک
فرهنگ فارسی معین
(شُ فَ) (ص .) 1 - ابله ، نادان . 2 - بی - هنر، جلف . 3 - فرسوده .
-
فرومایه
فرهنگ فارسی معین
( ~ . یِ) (ص مر.) 1 - دون ، پست . 2 - خسیس ، مفلس . 3 - نادان ، بی هنر.
-
وخش
فرهنگ فارسی معین
(وَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - پست و بیکاره از هر چیز. 2 - مردم فرومایة بی اعتبار.
-
لخت
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (ص .)1 - (عا.)شل ، بی حال . 2 - تنبل و بیکاره . 3 - صفتی برای مو که نرم و افشان باشد. 4 - بسته ، منعقد.
-
گرافیک
فرهنگ فارسی معین
(گِ) [ فر. ] (اِ.) 1 - هنر ترسیم خط و نوشته و پدید آوردن نقش های تصویری بر یک سطح برای القای پیامی معین ، هنر ترسیمی ارتباط تصویری . 2 - نمودار.
-
شاگرد
فرهنگ فارسی معین
(گِ) (اِ.) کسی که نزد دیگری علم و ادب یا هنر آموزد.
-
پست مدرنیسم
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ انگ . ] (اِ.) = پسامدرنیسم : گرایشی در ادبیات و هنر و معماری و تفکر اواخر سدة بیستم در مخالفت با مدرنیسم .
-
خانه داری
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (حامص .) 1 - هنر ادارة خانه یا مجموعة آگاهی های مربوط به آن مانند: آشپزی ، خیاطی ... 2 - شغل و عمل خانه دار.
-
منقبت
فرهنگ فارسی معین
(مَ قَ بَ) [ ع . منقبة ] (اِ.) هنر و کار نیکو که موجب ستایش شود. ج . مناقب .
-
موزیک
فرهنگ فارسی معین
[ فر. ] (اِ.) علم ترکیب اصوات و هنر عرضة آن ها به نحوی که برای شنونده مطبوع باشد، موسیقی . (فره ).
-
هنرکده
فرهنگ فارسی معین
(هُ نَ. کَ دِ) (اِ.) آموزشگاه عالی که در آنجا هنر و صنعت تعلیم داده می شود.
-
مدیریت
فرهنگ فارسی معین
(مُ یَّ) [ ع . ] 1 - (مص جع .) مدیر بودن ، مدیری . 2 - علم و هنر متشکل کردن ، همآهنگ کردن .