کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بینوا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای همآوا
-
بی نوا
فرهنگ فارسی معین
(نَ) (ص مر.) 1 - بی چیز، تهی دست . 2 - بی چاره ، بی سامان . 3 - ناتوان ، درمانده .
-
جستوجو در متن
-
بی برگ
فرهنگ فارسی معین
(بَ) (ص مر.) بینوا، فقیر.
-
خشته
فرهنگ فارسی معین
(خِ یا خَ تِ) (ص .) بینوا، بی چیز.
-
آس و پاس
فرهنگ فارسی معین
(سُ) (ص .) (عا.) لات و لوت ، مفلس ، بینوا.
-
مستمند
فرهنگ فارسی معین
(مُ مَ) [ په . ] (اِمف .) بینوا، بیچاره .
-
گنجشک روزی
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (ص .) کنایه از شخص بینوا، کم درآمد یا بی نصیب از نعمت های مادی .
-
زاغه نشین
فرهنگ فارسی معین
( ~. نِ) (ص مر.) 1 - ساکن زاغه . 2 - (کن .) بینوا، تهی دست .
-
سیاه سر
فرهنگ فارسی معین
(سَ) = سیه سر: 1 - (ص مر.) آن چه که سرش سیاه باشد. 2 - (اِمر.) قلم (که سرش را در مرکب زنند). 3 - سیاه سار. 4 - (کن .) زن بیچاره و بینوا. 5 - گناهکار.