کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بیضه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بیضه
فرهنگ فارسی معین
(بَ یا بِ ض ِ یا ضَ) [ ع . بیضة ] (اِ.) 1 - تخم مرغ . 2 - خایه ، خصیه . 3 - کلاهخود. ؛ ~در کلاه داشتن کنایه از: رسوا شدن ، مفتضح شدن .
-
واژههای مشابه
-
بیضه آوردن
فرهنگ فارسی معین
( ~. وَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) بچه از تخم درآوردن .
-
جستوجو در متن
-
قر
فرهنگ فارسی معین
(قُ) (ص .) کسی که ورم بیضه دارد.
-
فنج
فرهنگ فارسی معین
(فَ یا فُ نْ) 1 - (ص .) کسی که بیماری ورم بیضه دارد. 2 - فتق ، ورم بیضه .
-
تخم مرغ
فرهنگ فارسی معین
( ~ِ مُ) (اِمر.) بیضة مرغ ، تخم ماکیان .
-
خصیه
فرهنگ فارسی معین
(خُ یِ) [ ع . ] (اِ.) بیضه ، خایه .
-
دنبلان
فرهنگ فارسی معین
(دُ بَ) (اِ.) بیضة چهارپایان حلال گوشت .
-
کرک
فرهنگ فارسی معین
(کُ) (ص .) ماکیانی که از بیضه کردن باز آمده و مست شده باشد.
-
خصی
فرهنگ فارسی معین
(خَ یّ) [ ع . ] (ص .) اخته ؛ مردی که بیضه اش را کشیده باشند.
-
شفته
فرهنگ فارسی معین
(شَ تَ یا تِ) (اِ.) بیضه مانندی است از ریسمان که بر دوک پیچیده شود.
-
اخته
فرهنگ فارسی معین
(اَ تِ) [ تر. ] (ص . اِ.)انسان یا حیوانی که بیضه هایش را کشیده باشند،بی خایه . خواجه نیز گویند.
-
بیضوی
فرهنگ فارسی معین
(بِ یا بَ ضَ) [ ع . ] (ص نسب .) منسوب به بیضه . 1 - به شکل تخم مرغ . 2 - یکی از اشکال هندسی .
-
تخم
فرهنگ فارسی معین
(تُ) [ په . ] (اِ.) 1 - نطفه . 2 - بیضة ماکیان و غیر آن . 3 - اصل ، نسب ، نژاد. 4 - بذر گیاه . ؛~ ِ چیزی را ملخ خوردن کنایه از: نایاب بودن .