کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بیش دان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
بیش تر
فرهنگ فارسی معین
(تَ) (ص تف .) افزون تر، زیادتر.
-
جستوجو در متن
-
دان
فرهنگ فارسی معین
1 - ریشة دانستن . 2 - (فع .) مفرد امر حاضر از «دانستن » 3 - (ص فا.) در ترکیبات به معنی «داننده » آید: حساب دان ، ریاضی دان . قدردان .
-
جودان
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ = جو + دان ، پس . مکان ] (اِمر.) چینه دان مرغ .
-
کحل دان
فرهنگ فارسی معین
(کُ حْ لْ) [ ع - فا. ] (اِمر.) سرمه دان .
-
دان
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) 1 - دانه . 2 - بذر گیاه . ؛ ~ پاشیدن کنایه از: تطمیع کردن و به جانب خود آوردن .
-
بون
فرهنگ فارسی معین
( اِ.) بچه دان ، زهدان .
-
بچه دان
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (اِمر.) رحم ، زهدان .
-
زاقدان
فرهنگ فارسی معین
(اِمر.) بچه دان ، زهدان .
-
زهدان
فرهنگ فارسی معین
(زِ) (اِمر.) بچه دان .
-
ژاغر
فرهنگ فارسی معین
(غَ) (اِ.) چینه دان مرغان .
-
ساک
فرهنگ فارسی معین
[ فر. ] (اِ.) چمدان ، جامه دان .
-
شیمیست
فرهنگ فارسی معین
[ فر. ] (اِ.) شیمی دان .
-
کژار
فرهنگ فارسی معین
(کُ) (اِ.) چینه دان مرغ .
-
کوسان
فرهنگ فارسی معین
(ص .) = گوسان : موسیقی دان ، خنیاگر.