کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بیش از وقت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
بیش تر
فرهنگ فارسی معین
(تَ) (ص تف .) افزون تر، زیادتر.
-
جستوجو در متن
-
اتلاف
فرهنگ فارسی معین
( اِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) تلف کردن ، نابود کردن . 2 - (مص ل .) هلاک یافتن . ؛ ~ وقت بیهوده وقت را صرف کردن ، به کارهای ناسودمند پرداختن و از وقت بهره نگرفتن .
-
پیشکی
فرهنگ فارسی معین
(شَ) (ق مر.) 1 - کاری که پیش از وقت انجام شود. 2 - پولی که پیش از وقت پرداخت شود.
-
آن گاه
فرهنگ فارسی معین
(ق .) 1 - آن زمان ، آن وقت . 2 - پس از آن ، سپس ، بعد.
-
اذان
فرهنگ فارسی معین
( اَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - آگاه کردن ، خبر دادن . 2 - خبر دادن از وقت نماز.
-
کرش
فرهنگ فارسی معین
(کِ) (اِ صت .) آوازی که در وقت خواب از بینی برآید، خرناسه ، خروپف .
-
وقت
فرهنگ فارسی معین
(وَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - مقداری از زمان که برای امری فرض شده ، هنگام ، زمان . ج . اوقات . 2 - دوره ، عصر. 3 - فرصت . 4 - نوبت . 5 - فصل . ؛ ~ گل نی کنایه از: وقتی که هرگز نخواهد آمد، هیچ وقت .
-
دیگ جوش
فرهنگ فارسی معین
(اِمر.) نوعی آش کم بها که فقیران و معمولاً درویشان خانقاه خورند. ؛ ~ هم زدن کنایه از: وقت تلف کردن .
-
فرصت شماردن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . ش دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) وقت را غنیمت داشتن ، فرصت را از دست ندادن .
-
لباس
فرهنگ فارسی معین
(لِ) [ ع . ] (اِ.) پوشاک ، رخت ، جامه . ؛~ بعد از عید کنایه از: چیز خوبی که چون دیرتر از وقت مناسب به دست آید دیگر به درد نخورد.
-
ضاحکه
فرهنگ فارسی معین
(حِ کَ یا کِ) [ ع . ضاحکة ] 1 - (اِفا.) مؤنث ضاحک . 2 - (اِ.) دندانی که وقت که خندیدن پیدا شود، یکی از چهار دندان که مابین انیاب و اضراس است . ج . ضواحک .
-
گلبام
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (اِمر.) 1 - آواز بلندی باشد که نقاره چیان و شاطران و قلندران و معرکه گیران در وقت نقاره نواختن و معرکه بستن یکباره کشند. 2 - لحنی است از موسیقی قدیم .
-
لنت ترمز
فرهنگ فارسی معین
(لِ. تُ مُ) [ روس . ] (اِمر.) نواری به شکل نیم دایره که روی کفشک ترمز بسته می شود و در وقت لازم به کاسة ترمز می چسبد و آن را از چرخیدن باز می دارد.
-
پس
فرهنگ فارسی معین
(پَ) 1 - (حر اض .) پشت ، عقب ، آن سوی . 2 - (ق .) پشت سر، دنبال . 3 - پس از همه ، آخر کار. 4 - (حر رب .) آن گاه ، آن وقت . 5 - از این رو، بنابراین . 6 - (اِ.) قسمت عقب ، مؤخر. 7 - دبر، کون . ؛~ و پیش جابه جا، به صورتی غیر از صورت اصلی . ؛~ پسکی ع...