کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بیست و چهار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
چارچار
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) = چهار چهار: روز آخر چلة بزرگ و چهار روز اول چلة کوچک در زمستان که سردترین روزهای سال است .
-
اردب
فرهنگ فارسی معین
( اَ دَ) [ معر. ] پیمانه ای است برابر بیست و چهار «صاع » و آن شصت و چهار من باشد.
-
استار
فرهنگ فارسی معین
( اِ )(اِ.) وزنی برابر چهار مثقال ، یا چهار مثقال و نیم ؛ استیر.
-
چهار ارکان
فرهنگ فارسی معین
( ~. اَ) [ فا - ع . ] (اِمر.) 1 - چهار حد جهان : مشرق ، مغرب ، شمال و جنوب . 2 - نوعی خیمة چهارگانه .
-
لوزی
فرهنگ فارسی معین
(لُ) (اِ.) چهار ضلعی که چهار ضلعش برابر است و زاویه های مقابل آن دو به دو مساوی باشند.
-
ماه نخشب
فرهنگ فارسی معین
( ~ نَ شَ) (اِمر.) ماهی که مقنع قرن دوم ه . ق . تا مدت چهار ماه هر شب از چاهی که پایین کوه سیام بود برمی آورد و چهار فرسخ در چهار فرسخ روشنایی می داد. این ماه را ماه کش و ماه کاشغر و ماه مقنع و ماه مُزوَّز نیز گفته اند.
-
چهاربالش
فرهنگ فارسی معین
( ~. لِ) (اِمر.) 1 - بالش های چهار - گانه ، که هنگام بر تخت نشستن پادشاه ، پشت سر و زیر پا و دو طرف او می گذاشتند. 2 - تخت ، مسند. 3 - چهار عنصر (آب ، خاک ، آتش و باد).
-
چهارمیخ
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (اِمر.) = چارمیخ : 1 - چهار عدد میخ که روی زمین یا دیوار به شکل مربع یا مستطیل بکوبند. 2 - نوعی شکنجه که چهاردست و پای کسی را به چهار میخ ببندند و شکنجه اش کنند.
-
بیلیارد
فرهنگ فارسی معین
[ فر. ] ( اِ.)= بلیارد: نوعی بازی روی میزهای مخصوص پوشانده از ماهوت با چهار سوراخ در چهار گوش و دو سوراخ در حدوسط طولی دو طرف و تعدادی گوی در روی میز و چوب هایی در دست بازیکنان که می باید با دقت و مهارت توسط چوب گوی ها را در سوراخ اندازند.
-
پنج
فرهنگ فارسی معین
(پَ) 1 - عدد پس از چهار و پیش از شش . 2 - حواس خمسه . 3 - پنجه .
-
چهار
فرهنگ فارسی معین
(چِ یا چَ) [ په . ] (اِ.) عدد اصلی میان سه و پنج ، دوبرابر دو.
-
چهارده
فرهنگ فارسی معین
(چَ یا چِ دَ) (اِ.) عدد اصلی بین سیزده و پانزده ، ده به علاوة چهار.
-
ویولون
فرهنگ فارسی معین
[ فر. ] (اِ.) از سازهای زهی که چهار سیم دارد و با آرشه نواخته می شود.
-
عناصر
فرهنگ فارسی معین
(عَ ص ) [ ع . ] (اِ.) جِ عنصر. ؛~ اربعه چهار عنصر قدما: آب ، باد، خاک و آتش .
-
شبانه روز
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (اِمر.) 1 - شب و روز، بیست و چهار ساعت ، یک شب و یک روز. 2 - همیشه ، علی الاتصال .