کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بیرون از پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
بیرون آمدن
فرهنگ فارسی معین
(مَ دَ) (مص ل .) 1 - خارج شدن . 2 - نمایان شدن . 3 - سرکشی کردن .
-
جستوجو در متن
-
از سر
فرهنگ فارسی معین
(اَ سَ) 1 - (اِمر.) از آغاز، از ابتدا، از اول . 2 - (ق .) از نو، مجدداً باز هم ، دوباره .
-
از لحاظ
فرهنگ فارسی معین
(اَ لَ) [ فا - ع . ] (حراض . مر.) از نظر، از روی .
-
از بر
فرهنگ فارسی معین
(اَ. بَ) (اِ.) 1 - از حفظ ، از حافظه . 2 - به یاد سپرده شده .
-
از سر نهادن
فرهنگ فارسی معین
( ~. سَ. نَ دَ) (مص م .) از یاد بردن ، از سر بیرون کردن .
-
دود
فرهنگ فارسی معین
[ په . ] (اِ.) جسمی تیره و بخاری شکل و شبیه ابر که به سبب سوخت اشیاء پدید آید و به هوا رود. ؛ ~از بینی برآمدن کنایه از: غمگین شدن ، خشمگین شدن . ؛~ از کنده بلند شدن کنایه از: از ریشه مایه گرفتن ، از اصل بزرگتر سرچشمه گرفتن
-
بعد
فرهنگ فارسی معین
(بَ) [ ع . ] (ق .) 1 - پس ، سپس . 2 - به غیر از، به جز. 3 - پس از. ؛ ~ از نود و بوقی (عا.) پس از مدت های طولانی .
-
دماغ
فرهنگ فارسی معین
(دَ) (اِ.) بینی . ؛ ~ چاق بودن کنایه از: تندرست و خوشحال بودن . ؛از ~ فیل افتادن کنایه از: خود را معتبر و والامقام پنداشتن ، متکبر بودن . ؛ ~ کسی سوختن کنایه از: ناکام و ناامید شدن .
-
عرب
فرهنگ فارسی معین
(عَ رَ) [ ع . ] (اِ.) تازی ، از نژاد عرب . ؛به ~ُ عجمی بند نبودن کنایه از: هیچ پشت و پناهی نداشتن . ؛ از بیخ ~ بودن کنایه از: الف - مطلقاً انکار کردن . ب - هیچ ندانستن .
-
گچ
فرهنگ فارسی معین
(گَ) (اِ.) 1 - نوعی از خاک که پس از استخراج از معدن به کوره می برند و حرارت می دهند تا تبدیل به گچ شود. 2 - (کن .) کندذهن ، ناتوان از فهم و شعور.
-
باز افتادن
فرهنگ فارسی معین
از چیزی (اُ دَ. اَ) (مص ل .) محروم شدن از چیزی ، بی نصیب شدن از آن چیز.
-
تیپ
فرهنگ فارسی معین
[ فر. ] (اِ.) 1 - نمونة شاخص از یک دسته ، نوع ، جنس و صنف . 2 - واحدی در نظام کمتر از لشکر، بیشتر از هنگ .
-
منات
فرهنگ فارسی معین
(مَ) [ ع . ] (اِ.) نام بتی از بت های مورد پرستش بعضی از طوایف عرب پیش از اسلام .
-
نبع
فرهنگ فارسی معین
(نَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - برآمدن آب از چاه ، جوشیدن آب از چشمه . 2 - ظاهر شدن امری از کسی . 3 - (اِ.) راش .