کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بید پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بید
فرهنگ فارسی معین
[ په . ] ( اِ.) درختی است از تیرة بیدها، بی میوه ، سایه دار، دارای شاخه های مستقیم و بلند. چوبش کم دوام است از پوست آن ماده ای به نام سالیسین به دست می آید که تب بُر است .
-
بید
فرهنگ فارسی معین
( اِ.) = پت : حشره ای است ریز با بال های باریک که پارچه های پشمین را می خورد بیو، بیب ، بیتک هم گفته شده .
-
واژههای مشابه
-
برگ بید
فرهنگ فارسی معین
(بَ گِ) (اِمر.) نوعی از پیکان شبیه برگ بید.
-
بید برگ
فرهنگ فارسی معین
(بَ) (اِمر.) نوعی از پیکانِ تیر که به شکل برگ بید است .
-
خنگ بید
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (اِمر.) 1 - خار. 2 - خار سفید.
-
گربه بید
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (اِ.) بیدمشک .
-
مشک بید
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (اِمر.) نک بیدمشک .
-
جستوجو در متن
-
بیب
فرهنگ فارسی معین
( اِ.) نک بید.
-
بیو
فرهنگ فارسی معین
( اِ.) نک بید.
-
پیت
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) = بید. پت : نک پید.
-
خوید
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) بر وزنِ بید: گیاه نورسته .
-
نوپان
فرهنگ فارسی معین
(نُ) (اِ.) سبدی که از شاخه های درخت بید بافند.
-
بیدخشت
فرهنگ فارسی معین
(خِ) (اِمر.) شکرکی که روی درخت بید بوجود می آید. از آن برای نرم کردن ، سفید و شیرین کردن دارو استفاده می کنند.